زن قاتل: شوهرم هر روز با یک زن خانه میآمد او را کشتم!
زن 21 ساله میگوید: شوهرم یک روز به من گفت به اجبار خانوادهاش با من ازدواج کرده و هیچ علاقهای به من ندارد . بعد هم هر روز با یک زن به خانه میآمد.
به گزارش زنهار؛ ۲۱سال دارد و شش ماه است به اتهام قتل همسرش زندانی شده و در این مدت در زندان روز و شب خود را سپری میکند تا شاید بتواند دوباره دخترش را ببیند و در آغوش بکشد. تپش جام جم با این زن گفت و گو کرده است که در ادامه میخوانید:
* چرا همسرت را کشتی؟
چون خیانت میکرد.
* از کجا میدانستی؟
زنان و دختران را به خانه میآورد و مرا مجبور میکرد از آنها مانند یک کلفت پذیرایی کنم.
* چرا جدا نشدی؟
به خاطر دخترم . اگر از همسرم جدا میشدم، او حضانت دخترم را میگرفت و اجازه نمیداد او را ببینم.
* چطور با همسرت آشنا شدی؟
ما خیلی سنتی ازدواج کردیم. او از بستگان پدرم بود و وقتی ۱۵ سال داشتم به خواستگاریام آمد و با او ازدواج کردم.
* چند سال از خودت بزرگتر بود؟
حدود ۱۷ سال.
* از چه زمانی متوجه خیانت او شدی؟
همان ابتدای زندگی. یک روز به من گفت به اجبار خانوادهاش با من ازدواج کرده و هیچ علاقهای به من ندارد . بعد هم هر روز با یک زن به خانه میآمد.
* چرا آن زمان جدا نشدی؟
بچه بودم و فکر میکردم بیشتر محبت کنم، جذب من میشود.
* اما نشد؟
دقیقا. حتی به بهانهای خواستم به تهران بیاییم تا شاید اینجا آن زنها را فراموش کند اما بی فایده بود. اینجا با زنی آشنا شد و ارتباط با او را آغاز کرد.
* با این وضعیت چرا بچهدار شدی؟
یک اشتباه دیگر در زندگیام بود. گفتم بچه میآید و به خاطر او دست از این کارها میکشد اما بدتر شد. این اواخر دخترم را هم کتک میزد.
* همسرت چه کاره بود؟
در یک کارگاه مبلسازی کار میکرد. درآمدش را خرج زنهای دیگر میکرد و من و بچهام در فلاکت زندگی میکردیم.
* چه شد او را کشتی؟
از این رفتارش خسته شدهبود. روز قتل دوباره با هم درگیر شدیم و عصبانی شدم. از آشپرخانه چاقویی آوردم و به او دادم و خواستم مرا بکشد تا از این زندگی راحت شوم. قبول نکرد و فکر کرد دارم شوخی میکنم. چاقو را به من داد و گفت؛ تو مرا بکش. نمیدانم چه شد چاقو را به سمتش پرت کردم و وقتی به خودم آمدم، رگ گردنش را بریدهبودم و او غرق در خون روی زمین افتادهبود.
* بعد چه کردی؟
چند ساعتی بالای جنازهاش نشستم. نمیدانستم چه کنم. عذاب وجدان شدیدی داشتم. باور کنید قصد کشتن او را نداشتم و همه چیز یکدفعه اتفاق افتاد. گریه میکردم و کسی را نداشتم به دادم برسد. گوشی را برداشتم و با پلیس تماس گرفتم و خودم را تسلیم کردم.
* دخترت الان کجاست؟
شنیدم او را تحویل بهزیستی دادهاند. تنها آرزویم دیدن دوباره دخترم است. در این مدت کسی را نداشتم به ملاقاتم بیاید و پیگیر کارهایم باشد.
* خانواده همسرت قصاص میخواهند؟
با دیه راضی میشوند اما پولی ندارم برای دیه بدهم. پول هم داشتم کسی نیست دنبال کارهایم باشد. امیدم به خیرین هست که برای آزادیام کاری کنند.
* رضایت بگیری چکار میکنی؟
وقتی کار پیدا کردم، اول بیماری دخترم را درمان میکنم و بعد سعی میکنم اتاقی اجاره کنم. میخواهم آینده خوبی برای دخترم بسازم.
* بیماری دخترت چیست؟
مشکل مادرزادی دارد و نمیتواند خوب راه برود.