با شنیدن خبر حاملگی زنم خوشحال شدم اما باورم نمی شد او در نبود من...!
جوان ۳۰ ساله ای که هنگام دستبرد به یک خودرو دستگیر شده بود درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: پدرم سرایدار یکی از مدارس بود اما همواره با مادرم اختلاف داشت و من تنها شاهد درگیری و کتک کاری آن ها بودم.
به گزارش زنهار، جوان ۳۰ ساله ای که هنگام دستبرد به یک خودرو دستگیر شده بود درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: پدرم سرایدار یکی از مدارس بود اما همواره با مادرم اختلاف داشت و من تنها شاهد درگیری و کتک کاری آن ها بودم.
خلاصه کار به جایی رسید که آن ها از یکدیگر جدا شدند. آن زمان من ۹ سال بیشتر نداشتم و معنی کلمه خیانت را نمی فهمیدم اما پدرم مدام تاکید می کرد که مادرت زنی خیانتکار بود. به همین دلیل من هیچ گاه حق ملاقات با مادرم را نداشتم. چند ماه بعد پدرم با زن دیگری ازدواج کرد و من و خواهر کوچکم در کنار نامادری به زندگی ادامه دادیم اما نامادری ام همواره ما را تحقیر می کرد و گاهی جملات توهین آمیز به کار می برد.
هر بار از رفتارهای خواهر کوچک ترم عصبانی می شد فریاد می زد تو هم مانند مادرت هرزه هستی! وقتی این جملات را می شنیدم دوست داشتم به او حمله کنم اما می دانستم شب کتک مفصلی از پدرم می خورم به همین دلیل از خانه بیرون می رفتم و در پارک با دوستان بزرگ تر از خودم معاشرت می کردم.
۱۱ سال بیشتر نداشتم که با تعارف دوستانم مصرف سیگار و بعد هم مواد مخدر صنعتی را شروع کردم اما برای تهیه مواد مخدر چاره ای جز سرقت نداشتم در این هنگام لوازمی را از دفتر مدرسه دزدیدم که پدرم متوجه ماجرا شد و مرا از خانه بیرون انداخت.
از آن روز به بعد ترک تحصیل کردم و آواره کوچه و خیابان شدم. دیگر به پاتوق خلافکاران رفت و آمد داشتم و با افراد بزرگ تر از خودم نشست و برخاست می کردم تا این که برای اولین بار در ۲۰ سالگی به جرم حمل مقداری مواد مخدر دستگیر شدم و برای شش ماه به زندان رفتم بعد از آزادی از زندان تصمیم گرفتم خلافکاری را کنار بگذارم و درست زندگی کنم اما این تصمیم فقط یک هفته دوام داشت چرا که بعد از آن دوباره مصرف مواد را شروع کردم و سپس برای تامین هزینه های اعتیادم به سرقت روی آوردم .
با دو نفر از خلافکاران پاتوق که در باز کردن در خودروها مهارت خاصی داشتند همراه شدم و به راحتی اموال و قطعات داخل خودروها را سرقت می کردیم در همین زمان باز هم دستگیر شدم و به مدت ۲ سال تحمل کیفر کردم وقتی این بار از زندان آزاد شدم با خودم عهد کردم که دیگر دور خلاف را خط بکشم تا جوانی ام را پشت میله های زندان نگذرانم ولی باز هم دوستان خلافکار به سراغم آمدند و با وسوسه های شیطانی دوباره مسیر سرقت را در پیش گرفتم.
اما به خودم قول دادم که فقط به اندازه مخارج ازدواجم سرقت کنم چرا که در همین روزها عاشق یکی از بستگان دور پدرم شده بودم او هم مرا دوست داشت و خیلی زیرکانه به من ابراز علاقه می کرد او دختری قانع بود اما نمی دانست با یک دزد ازدواج می کند شهین فقط از اعتیادم خبر داشت که آن را هم جدی نمی گرفت چرا که پدر و مادر خودش نیز معتاد بودند و او دوست داشت هر چه زودتر ازدواج کند.
بالاخره بدون توجه به حرف های دیگران من و شهین در حالی ازدواج کردیم که من به او قول دادم اعتیادم را ترک خواهم کرد ولی خودم می دانستم که قول یک آدم معتاد هیچ اعتباری ندارد! البته همین طور شد و من به مصرف مواد ادامه دادم حالا دیگر بیکار هم بودم و باید مخارج زندگی را نیز تامین می کردم بنابراین دوباره سرقت از خودروها را ادامه دادم چرا که همسرم باردار نمی شد و هزینه های درمان نیز بر دوشم سنگینی می کرد از سوی دیگر دوست داشتم فرزندی داشته باشم تا شاید به خاطر او دست از خلافکاری بردارم .
خلاصه روزها را تا بعد ازظهر می خوابیدم و سپس تا نیمه شب با دوستانم مواد مخدر مصرف می کردیم و از اوایل بامداد برای سرقت از خودروها بیرون می رفتیم. یکی از دوستانم که از سارقان حرفه ای بود سرکردگی باند ما را به عهده داشت من هم با او در زندان آشنا شده بودم و می دانستم او تبحر خاصی در بازکردن در خودروها دارد. همچنان به سرقت ادامه می دادیم تا این که حدود یک هفته قبل آزمایش پزشکی مشخص کرد که همسرم یک ماهه باردار است خیلی خوشحال شده بودم و به قول معروف کبکم خروس می خواند.
حالا دیگر به طور جدی تصمیم گرفتم از دوستانم فاصله بگیرم و سرقت را کنار بگذارم اما باز هم وسوسه های شیطانی به سراغم آمد با خودم گفتم فقط امشب را که به دوستانم قول داده ام برای سرقت بیرون می روم و از فردا دیگر برای همیشه دستبرد به اموال مردم را کنار می گذارم اما همان شب هنگامی که مشغول سرقت از داخل یک پراید بودیم ناگهان در محاصره ماموران انتظامی قرار گرفتیم و دستگیر شدیم…