فرار مادر و دختر از خانه شوهر شیطان صفت
زنی که برای نجات دخترش از خانه شوهرش فرار کرده است، داستان زندگیاش را تعریف کرد.
در تلاطم زندگی وقتی متوجه شدم شوهرم خودش را در منجلاب اعتیاد غرق کرده تصمیم گرفتم دست دخترم را بگیرم و برای همیشه خانه را ترک کنم اما انگار بخت با من یار نبود و در ازدواج دوم هم گرفتار مردی شدم که دخترم را مورد آزار روحی و جسمی قرار داده بود. دیگر نمیتوانستم این همه ناملایمات را که همچون طوفان زندگیم را زیرو رو کرده بود تحمل کنم تصمیم گرفتم خودکشی کنم اما بازهم نگران بودم؛ نگران دختری که تنها امیدش من بودم.
به گزارش زنهار به نقل از ایران، ناهید زن ۴۲ساله با صورتی آشفته از در اتاق مشاوره وارد شد. صدای بغضش را قبل از آنکه حرف بزند از زیر پوست صورتش میشد تشخیص داد. دستانش پوست پوست شده و زخمی بود چون برای سیر کردن شکم خود و فرزندش مجبور بود در خانههای مردم کار کند. تا سؤال کردم برایم بگو چه شده؟! گوله گوله اشک از چشمانش جاری شد.
ناهید میخواست از چیزی بگوید که گفتنش برایش آسان نبود. قرار بود خودکشی کنم تا از این زندگی لعنتی رها شوم اما وقتی به دخترم فکر کردم این تصمیم را کنار گذاشتم و سراغ شما آمدم تا مرا از این بحرانی که گرفتارش شدهام نجات دهید.
۲۰ساله بودم که با پسر داییام ازدواج کردم. در سالهای اول زندگی مشترک مشکلی نداشتم اما از وقتی شوهرم در دام شوم اعتیاد گرفتار شد رفتارش تغییر کرد، دیگر آن بهروز سابق نبود، با یک نگاه میشد فهمید که او اعتیاد دارد، خیلی طول نکشید که او را به خاطر اعتیادش از شرکت خصوصی اخراج کردند.
از وقتی معتاد شد کتک زدنهایش شروع شد، برای تهیه مواد مخدر مصرفیاش دست به هر کاری میزد از فروختن کفشهایش تا وسایل خانه و هیچ ابایی نداشت حتی به قابلمههای داخل کابینت هم رحم نکرد.
برای سیر کردن شکم دخترم مجبور شدم کار کنم. وقتی از کار میآمدم شوهرم دوستان معتادش را به خانه میآورد، دیگر میترسیدم دخترم را در خانه بگذارم. شیشه رفتارهای شوهرم را تغییر داده بود، مرا کتک میزد و تمام دستمزدم را از من میگرفت تا پول موادش را جور کند، اصلاً برایش سرنوشت من و دخترش اهمیت نداشت تا اینکه مجبور شدم درخواست طلاق بدهم. میدانستم طلاق چه سختیهایی به همراه دارد اما وقتی در اخبار میخواندم که معتادان به شیشه و دیگر مواد مخدر صنعتی دچار توهم شده و امکان دارد دست به کارهای خطرناک بزنند برای نجات دخترم طلاق گرفتم و سرپرستی دخترم به من واگذار شد.
با کمک یکی از بستگان خانه کوچکی را اجاره کردم و برای تأمین مایحتاج زندگی در خانههای مردم کردم تا اینکه در این رفت وآمدهای کاری با پیشنهاد یکی از دوستان با مردی آشنا شدم. او از من خواستگاری کرد و من از روی اجبار و با توجه به مشکلاتی که داشتم با او ازدواج کردم.
رامین روزهای اول خوب بود اما کمکم دست بزنهایش را رو کرد و بر سر هر موضوع پیش پا افتادهای مرا زیر بار مشت و لگد قرار میداد. خسیس بود و به سختی به من پول میداد تا جایی که دیگر تصمیم گرفتم دوباره سرکار بروم اما اذیتهای او تمامی نداشت تا اینکه یک روز متوجه شدم دخترم تب کرده و هذیان میگوید بعد از مدتی دختر ۱۰سالهام زبان باز کرد و گفت که رامین او را کتک زده است، وقتی این موضوع را شنیدم انگار آب جوش روی سرم ریختند. اولش ماجرا را باور نکردم اما بعد از اینکه دخترم را نزد پزشک بردم او تأیید کرد.
وقتی به خانه رسیدم دیگر تحملی برایم نمانده بود تصمیم گرفتم خودکشی کنم اما در یک لحظه صورت دخترم که آن لحظه مدرسه بود مقابل چشمانم نمایان شد. قرص برنجی که آماده کرده بودم را کنار گذاشتم و به سراغ دخترم رفتم و با راهنمایی مدیر مدرسه دخترم به سراغ شما آمدم تا مرا راهنمایی کنید… تا از شوهر شیطانصفتم شکایت کنم… .