اعترافات تکان دهنده شکارچی پسران نوجوان و تجاوز به آنها
نام این پرونده به «کشتار هاتسون» مشهورشد. ترس و وحشت دردل اهالی هاتسون رخنه کرده بود آنها نمیدانستند که قربانی بعدی چه کسی خواهد بود.
به گزارش زنهار، بین سالهای ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۳ پسران نوجوان بسیاری در هاتسون تگزاس ناپدید شدند. هیچ کس نمیدانست این پسران پس ازربوده شدن چه سرنوشتی پیدا میکنند. با وجود اینکه پلیس تحقیقات گسترده ی دراین رابطه انجام داده بود هیچ سرنخی بهدست نیاورد.
نام این پرونده به «کشتار هاتسون» مشهورشد. ترس و وحشت دردل اهالی هاتسون رخنه کرده بود آنها نمیدانستند که قربانی بعدی چه کسی خواهد بود. کارآگاهان همچنان درپی جستوجوی آدم ربایان پرونده کشتار هاتسون بودند تا اینکه دریکی از روزهای آگوست ۱۹۷۳ جوانی با پلیس تگزاس تماس گرفت و با اعترافات خود پرده از جنایت بزرگی برداشت. المر وایت هنلی جی آرپس از دستگیری با نشان دادن محل دفن اجساد پسرهای گمشده مجرم شناخته شد. وی که به شش بار حبس ابد محکوم شد درزندان میشل یونیت تگزاس به سرمی برد ودراین رابطه روزنامه نیویورک تایمز گفتوگویی با او ترتیب داده است.
المر وایت هنلی جی آر در ۱۹۵۶ در هاتسون تگزاس متولد شد. او در میان چهار برادرش از همه بزرگتر بود. پدر هنلی از همان کودکی همیشه فرزندانش را به باد کتک میگرفت و دائمالخمر بود و مادر او هم یک زن متعصب و سختگیر بود. مادر هنلی سعی میکرد هر طور شده با وجود شرایط سخت خانوادگی که داشت فرزندانش را به بهترین شکل ممکن تربیت کند و آنها تحصیلکرده بار بیایند. تا اینکه در سال ۱۹۷۰ و وقتی که هنلی ۱۴ ساله بود مادر و پدرش از هم جدا شدند و حضانت چهار پسر به مادر آنها سپرده شد.
هنلی همیشه شاگرد اول مدرسهشان بود اما بعد از جدایی مادر و پدرش از یکدیگر در گوشه و کنار شهر به کارهای نیمهوقت پرداخت تا در مخارج خانه به مادرش کمک کند و برای همین افت تحصیلی پیدا کرد. پسر نوجوان شبها که به خانه برمیگشت از فرط خستگی دیگر توان درس خواندن نداشت و برای همین وضعیت تحصیلیاش روز به روز بدتر میشد تا اینکه در سن ۱۵ سالگی برای همیشه درس و مدرسه را رها کرد.
پیش از اینکه هنلی تحصیل را ترک کند با دیوید بروکس یکی از دانشآموزان دبیرستانی که در آن درس میخواند آشنا شده بود. دیوید یک سال از هنلی بزرگتر بود و آن دو بیشتر در کنار پیرمردی روزها یواشکی از مدرسه فرار میکردند. دیوید بیشتر وقتش را در کنار پیرمردی به نام دان کارل میگذراند و طولی نکشید که معاشرتهای دو دوست با یکدیگر باعث شد تا هنلی هم با کارل آشنا شد و به جمع آن دو نفر پیوست.
سال ۱۹۷۱ کارل به هنلی و دیوید گفت برای اینکه درآمد بهتری داشته باشند باید دزدی کنند و آنها هم پذیرفتند. کارل آدرس محلهایی را که آن دو باید دزدی میکردند به هنلی و دیوید میداد و آنها هم سرقتها را انجام میدادند اما مقدار پولی که سهم هنلی میشد به نسبت دزدیهایی که میکرد بسیار کم بود.
آن روی چهره یک قاتل
در همان سال هشت پسر نوجوان بین ۱۳ تا ۱۷ سال در محلهای که هنلی زندگی میکرد ناپدید شدند و دو نفر از این پسرها که دیوید هیلیگیست و مالی وینکل نام داشتند در ۲۹ ماه می زمانی که به استخر میرفتند دیگر به خانه بازنگشتند؛ نکته عجیب اینجا بود که هر دو پسر از دوستان نزدیک هنلی بودند. وقتی خبر ناپدید شدن آنها به هنلی رسید او هم برای جستوجوی آنها به دیگران پیوست اما اثری از پسرها نبود.
مدتی گذشت تا اینکه کارل به هنلی پیشنهاد داد تا دوستانش را که اغلب آنها هم پسرهای نوجوان بودند فریبداده و به خانه او بکشاند. کارل به هنلی گفت برای اینکار ۲۰۰ دلار انعام میدهد و در ضمن به او گفت که دیوید بروکس هم همین کار را میکند.
در ابتدا هنلی پیشنهاد کارل را نادیده گرفت و چندان توجهی به آن نکرد اما وقتی شرایط زندگیاش سختتر شد هنلی به یاد پیشنهاد کارل افتاد و آن را قبول کرد.
اما این بار کارل به هنلی گفت که آیا حاضر است آدم هم بکشد و در عوض پول بیشتری نصیبش شود. پاسخ هنلی به این سوال هم مثبت بود و این تازه آغاز ماجرا بود. او به همراه دیوید به اطراف محله هاتسون هایت رفت و در آنجا با پسر نوجوانی برخورد کرد. به نظر میرسید که پسر نوجوان در خیابان به دنبال چیزی میگردد. هنلی به او نزدیک شد و وقتی فهمید که درست به هدف زده و پسرک به دنبال موادمخدر است، هنلی به همین بهانه او را راضی کرد تا به خانه کارل بیاید. وقتی آنها به آپارتمان دان کارل رسیدند، هنلی پسر را به پیرمرد معرفی کرد و بعد به خانه برگشت. فردای آن روز دیگر خبری از پسر نوجوان نشد و هنلی تازه فهمید که کارل بعد از آزار و اذیت پسرهای نوجوان آنها را به قتل میرساند؛ با اینکه از خودش بدش آمده بود اما وقتی کارل ۲۰۰ دلار دستمزدش را کف دستش گذاشت دهان او برای همیشه بسته شد.
پس از اولین آدمربایی در بیست و چهارم ماه می، هنلی و دیوید پسر ۱۸ سالهای به نام فرانک آگیری را فریب دادند و به خانه کارل بردند و جنایت تکرار شد.
به این ترتیب با اینکه هنلی میدانست دستان کارل و دیوید به چه جنایتهای خونینی آلوده است همچنان به همکاریاش با این دو نفر ادامه داد و پسرهای جوان بیشتری را با فریب به خانه کارل میکشاند و طعمه مرگ میکرد. کمتر از یک ماه بعد هنلی و دیوید پسر ۱۷ ساله دیگری را به نام مارک اسکات به قتلگاه کشاندند. این پسر جوان هم سرنوشتی دقیقا شبیه به آگیری داشت. به دنبال این ماجرا جسد دو پسر دیگر به نامهای بیلی بولچ و جانی ری دیلون هم در ساحل «های آیلند» زیر خروارها خاک دفن شد. با این تفاوت که هنلی و دیوید این بار در جنایتهای کارل هم با او همدست شده بودند و بعد از آزار و اذیت قربانیها آنها را به قتل میرساندند.
اعترافات تکان دهنده شکارچی پسران نوجوان ؛ سرنوشت تلخ پسران ربوده شده
مرگ کارل
هشتم آگوست ۱۹۷۳ هنلی دو قربانی دیگر به نامهای تیموتی کرلی ۱۹ ساله و راندا ویلیامز ۱۵ ساله را با فریب به خانه کارل آورد؛ با اینکه او از مدتی قبل در جنایتهای شوم کارل با او همدست شده بود اما این بار تصمیم گرفته بود که بعد از تحویل دادن پسرها آپارتمان او را ترک کند. اما وقتی که این موضوع را با دان کارل در میان گذاشت با مخالفت او روبهرو شد. کارل او را به طرف آشپزخانه کشید و تفنگ کالیبر ۲۲ را روی شکم هنلی گذاشت و تهدیدش کرد که اگر به حرفهایش گوش نکند او را خواهد کشت و هنلی هم از ترس جانش قول داد که دستورات کارل را مو به مو اجرا کند.
به این ترتیب، کارل به اتاق برگشت و همانطور که اسلحه را در دست داشت به سمت یکی از طعمهها رفت. هنلی که پشت سر او حرکت میکرد از غفلت کارل استفاده کرد و اسلحه را از دست وی گرفت و به سمت خود او نشانه رفت. با اینکه هنلی اسلحه را به سمت کارل نشانه رفته بود اما کارل طوری رفتار کرد که انگار ترسی از پسر جوان ندارد و پیشانیاش را به لوله تفنگ چسباند و فریاد زد: «منو بکش، تو جرأت این کار را نداری».
ناگهان صدای مهیب شلیک گلوله در فضا پیچید و کارل نقش زمین شد. هنلی دو گلوله دیگر به شانههای مرد تبهکار شلیک کرد و پس از کشتن کارل سراسیمه به سمت کرلی و ویلیامز رفت و آنها را آزاد کرد. بعد گوشی تلفن را برداشت با پلیس تماس گرفت و شروع به اعتراف کرد. اعترافی که پرده از کشتار هاتسون برمیداشت.
هنلی در جلسه دادگاهی که برای رسیدگی به پرونده او تشکیل شد به جرم قتل پسران نوجوانی که خودش آنها را فریب داده و به خانه کارل کشانده بود مجرم شناختهشده و به گذراندن شش بار حبس ابد در زندان میشل یونیت تگزاس محکوم شد.
چهره قربانیهایم را فراموش نمیکنم!
خودت را به طور کامل معرفی میکنی؟
المر وایت هنلی جی آر هستم و در نهم می ۱۹۵۶ به دنیا آمدم.
دوران کودکیات را چطور سپری کردی؟
هرچند از بیماری آسم رنج میبردم اما کودکی شادی داشتم. خاطرات من از کودکی چندان تفاوتی از خاطرات شاد کودکی دیگران ندارد. من مدرسه را دوست داشتم، بسکتبال بازی میکردم و مثل هر کودکی از آن دوران لذت میبردم.
آیا هنوز هم با خانواده ات در ارتباط هستی؟
بله، من بدون عشق و حمایت خانوادهام نمیتوانم زنده بمانم. خانوادهام تمام زندگی من هستند. هر وقت که اجازه ملاقات داشته باشم مادر و مادربزرگم به دیدارم میآیند. من بخشی جدانشدنی از زندگی خانوادهام هستم و آنها به من فهماندند که چقدر مرا دوست دارند و حتی بعد از فاش شدن ماجرای جنایتهایم هم مرا تنها نگذاشتند.
فکرش را میکردی که این طور از تو حمایت کنند؟
نه، اما باید بگویم که رابطهام با خانوادهام یعنی مادر، مادربزرگ و سه برادرم که از خودم کوچکتر هستند همیشه خوب بوده و این بزرگترین گنجینه من در زندگیام است.
دان کارل یکی از همدستانت در این جنایتها بود. با او چطور آشنا شدی و نظرت درباره او چیست؟
دیوید بروکس او را به من معرفی کرد. در ابتدا فکر میکردم که آدم بدی نباشد اما کمکم از او ترسیدم.
حالا نظرت درباره او چیست؟
او دیوانه بود.
چه چیزی باعث مرگ کارل شد؟
دلیلی نمیبینم که بخواهم آن را توضیح بدهم.
آیا به غیر از تو، بروک و کارل افراد دیگری همدستتان بودند؟
بیشتر ماموران پلیس عقیده دارند که جسدهای بیشتری که بعدها کشف شدند نشاندهنده این بودند که تعداد قاتلان کشتار هاتسون از ما سه نفر بیشتر بوده اما من دقیقا چیزی در این مورد نمیدانم.
یک بار دیوید بروک در اظهاراتش گفت که از ایجاد ترس و وحشت لذت میبری آیا گفته او درست است؟
بروک سه اعتراف متفاوت داشته و مدعی است که در این قتلها دست نداشته. بهتر است این سوال را از کسی بپرسید که مرا شخصا میشناسد آن وقت جواب درست را خواهید گرفت.
چه حکمیبرایت صادر شده است؟
شش بار حبس ابد.
آیا به فضای زندان عادت کردهای؟
به نوعی با آن کنار آمدهام. سعی میکنم فراموش نکنم که یک زندانی هستم و در عین حال تلاش میکنم تا خودم را یک مرد آزاد تصور کنم.
چطور با همسلولیهایت کنار آمدی؟
آنهایی که مرا میشناسند به من احترام میگذارند و من هم با شرایط خوب کنار آمدم.
آیا از گذشتهات پشیمان هستی و اگر میتوانستی شرایطی را تغییر دهی آن شرایط چه بود؟
بدون شک اتفاقهای سالهای بین ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۳ را تغییر میدادم. یعنی اگر میتوانستم هر چیزی را تغییر میدادم تا آن قتلها به وقوع نپیوندد.
هیچوقت به قربانیان جنایتهایت فکر کردهای؟
خیلی زیاد؛ چهره آنها مدام جلوی چشمانم است. خیلی وقتها صدای نالهها و التماسشان را میشنوم و میدانم که هیچوقت نمیتوانم از دست آنها فرار کنم.
درباره برخوردی که بعد از فاش شدن این ماجرا با تو شد چه نظری داری؟
چه ما بخواهیم بزهکاران را اصلاح کنیم چه نخواهیم باید بگویم که میبایست دست نگه داریم. اینکه آنها را زندانی کنیم، مثل یک حیوان با آنها رفتار کنیم و بعد دوباره آنها را آزاد کنیم و به جامعه برگردانیم به هیچ عنوان کارساز نیست. اگر واقعا قصد داریم که آنها اصلاح شوند باید تا جایی که میتوانیم به آنها کمک کنیم.
اگر یک قلممو به تو بدهند و بگویند که نقاشی کن چه چیزی میکشی؟
منظره ساحل و گل. به نظرم ساحل مکانی پر از آرامش است و کشیدن گل هم خیلی جالب است. چون میتوان آنها را به هر شکل و رنگی که زیبا باشند به تصویر کشید.
منبع: همشهری سرنخ