درد سر بزرگ برای پرفسور سمیعی
سمیعی آن قدر محبوب شده بود که شبی عادل فردوسی پور او را به برنامه 90 هم دعوت کرد، دعوتی که تا همین حالا هم محل پرسش است، اگر بازیگران سینما و تلویزیون به واسطه شکل شهرت در کنار فوتبالیستها قرار میگیرند، هیچوقت نفهمیدیم مثلا یک جراح متخصص در یک برنامه فوتبالی چه میکند؟ بعدتر البته چند باری هم به استادیوم آمد، آن که صاحب جملات وزین اذهان مردم بود کم کم بحث آبی و قرمزش را در شبکههای اجتماعی پهن کرد. سمیعی این گونه ازعرش افکار عمومی به کف رسید!
به گزارش زنهار به نقل از برترینها: این روزها به واسطه برخی شایعات اسم پروفسور مجید سمیعی دوباره بر سر زبانها افتاده. سمیعی سرنوشت عجیبی در میان افکار عمومی ایرانیها داشته، روزگاری او در قامت یک اسطوره بود، آن قدر که هر جمله عبرتآموز و هر راهکار و پند و اندرزی را در شبکههای اجتماعی را به او منتسب میکردند، البته اگر آن جمله به حسین پناهی و خسرو شکیبایی نمیآمد!
طی این مسیر البته با چند سال فاصله بود، انتشار عکسهایی از او در کنار چهرههای شناخته شده سیاسی رفته رفته مثل خوره به جان محبوبیت او افتاد، یک بار قالیباف و بعدتر کسان دیگر. البته شبکههای محل رجوع و ارجاع است، کاربران به جان تاریخ میافتند برای تبیین تفکراتشان به دنبال فکت و سند میگردند.
مثلا رجوع به سلسله کتب رفسنجانی همیشه یک مدخل مناسب برای شناخت دقیق جایگاه واقعی آدمها بوده، این سطور پیش رو مربوط به بخشی از خاطرات رفسنجانی است که نام سمیعی هم در آن به چشم میخورد:
«اکبر هاشمیرفسنجانی در خاطراتش از سال ۱۳۶۰ چند بار به نقش آقای سمیعی در معالجه یکی از دستهای مجروح شده رهبر انقلاب اشاره میکند، او در خاطرات روز ۶ شهریور ۶۰ مینویسد، جلسهای خصوصی، با آقایان خامنهای، باهنر و رجایی داشتیم. آقای خامنهای اطلاع دادند که پروفسور سمیعی که از آلمان برای معالجه دست ایشان آمده بود، گفته است دست ایشان ممکن است به حالت اول برنگردد و حرکت کامل پیدا نکند و همین عمل ناقص هم، دو سه ماه دیگر انجام میشود. متأثر شدیم. قرار شد هفتهای یک جلسه مشورتی، باحضور ایشان داشته باشیم، هاشمیرفسنجانی چند ماه بعد در خاطرات روز ۱۳ آذر ۱۳۶۰ هم درباره دیدار آقای سمیعی با رهبر انقلاب چنین نوشته است، عصر با آقای خامنهای تلفنی صحبت کردم. خبر دادند دکتر معالج و پرفسور سمیعی آمده و از پیشرفت وضع دست ایشان راضی است. دست ایشان در جریان سوقصد چند ماه پیش آسیب دیده و فلج شده، اینک رو به بهبودی است. گویا، عمل احتیاج ندارد»
به هر حال او وضعیت متناقضی در میان جامعه ایرانیان ساکن آلمان دارد، به هر حال جایگاه رفیع او غیرقابل انکار، شناخت ایران به واسطه سمیعی اتفاق مبارکیست، اما از طرفی آن چه در پچپچهای شبکههای اجتماعی میگذرد، تقریبا از هر چهره محبوب و بزرگی محبوبیتزدایی میکند، کارِ این محبوبیتزدایی به چهرههای علمی هم رسیده که شاید واقعا عجیب است، این سرریز نفرت البته احتمالا ریشه در جایی دیگر دارد، مساله به زبان ساده این است که هر که ایرانیست ، چه آن چه در جغرافیای ایران زندگی میکند و چه آن که ایران را با خودش به دوش میکشد در جای دیگری از جهان است، حسی از نارضایتی و بیقراری دارد که برآمده از شرایط و جبر است، حالا این همه نارضایتی باید مسیری پیدا کند، هر ایرانی دنبال آدمها و نشانهایی میگردد که فکر میکند شرایط موجود را تقویت کردهاند و یا حتی رقم زدهاند. در این میان سهم مشهورها و تاثیر گذارها در به دوش کشیدن این بار فرافکنی میلیونها ایرانی سنگین است. مخلص کلام این که سمیعی دوباره بر سر زبانها افتاده، حالا از او جملات مکش مرگ ما نقل نمیکنند، او در متناقضیست که کسی چند سال قبلتر نمیتوانست پیش بینی کند، روزگار غریبیست!