رابطه نامشروع و شرم آور راننده با همسر مرد مسافر
قاتل مرد ۴۵ ساله گفت: وقتی با پیشنهاد «ز» تصمیم به قتل «م» گرفتیم، با خودم فکر می کردم این راز را در سینه پنهان خواهیم کرد و به راحتی به معاشرت های گناه آلودمان ادامه می دهیم، ولی از این موضوع غافل بودیم که خون بی گناه روزی گریبانمان را می گیرد.
به گزارش زنهار، مرد ۳۵ ساله ای که چند سال قبل و در پی ارتباط شیطانی با یک زن جوان، همسر او را به طرز ناجوانمردانه ای به قتل رسانده بود، با بیان این که اگر لحظه ای عاقلانه می اندیشیدم که این هوس های زودگذر به طناب دار خواهد رسید، زندگی و آبرویم را نابود نمی کردم، درباره این حادثه هولناک گفت: آن زمان جوان ۲۷ ساله ای بودم که مسیر اشتباهی را در زندگی انتخاب کردم.
لذت جویی و هوسرانی در وجودم ریشه دوانده بود به طوری که شیطان مرا به هر سو می کشاند. تا مقطع دبیرستان بیشتر تحصیل نکردم و در شغل های متفاوتی نیز مشغول به کار شدم، اما به دلیل خوش گذرانی و تفکرات احمقانه ام هرکاری را خیلی زود رها می کردم تا کار بهتری پیدا کنم.
آخرین بار یک دستگاه پراید مدل پایین خریدم و با آن در یک تاکسی تلفنی به جابه جایی مسافران درون شهری پرداختم. در این میان یک روز مردی حدود ۴۵ ساله با آژانس تماس گرفت و من هم او را به مقصد رساندم. در طول مسیر با یکدیگر به گفتگو پرداختیم و در نهایت شماره تلفنم را به آن مسافر دادم که هر وقت به خودرو نیاز داشت، به طور مستقیم با خودم تماس بگیرد تا من هم مبلغی را به عنوان «پورسانت» به آژانس ندهم چرا که آن مسافر جوان مدعی بود به اقتضای شغلش روزی چند ساعت باید از تاکسی تلفنی استفاده کند.
از آن روز به بعد روابط من و «م» خیلی بیشتر شد تا جایی که مرا به منزلش دعوت کرد و این رابطه دوستانه رنگ صمیمانه تری به خود گرفت. معاشرت و رفت و آمد من به منزل «م» تا آن جا پیش رفت که دیگر حتی وقتی «م» در منزل حضور نداشت، من به خانه اش می رفتم و همسرش در حالی از من پذیرایی می کرد که حجابش را نیز کنار گذاشته بود. آرام آرام خلوت های شیطانی آغاز شد و من دیگر فقط به خاطر «ز» به خانه مردی می رفتم که به من اعتماد کرده بود.
حالا طوری برنامه ها را تنظیم می کردم که در نبود «م» به خانه اش بروم، اگرچه فرقی هم نمی کرد، حتی زمانی که «م» نیز در منزل حضور داشت، تاثیری در این ارتباط شیطانی هوس آلود نمی گذاشت. «م» آن قدر به من اطمینان و اعتماد داشت که مرا عضوی از خانواده اش می دانست تا این که سرانجام این معاشرت ها رنگ جنایت به خود گرفت. وسوسه رفت و آمد راحت و بدون دغدغه به منزل «م» هر روز بیشتر در وجودم ریشه می دواند و در این میان «ز» نیز طوری مرا به دام انداخته بود که بدون، چون و چرا خواسته هایش را برآورده می کردم.
در نهایت با پیشنهاد «ز» تصمیم به قتل «م» گرفتیم تا او را از بین ببریم، با خودم فکر می کردم چه کسی به این راز پی می برد؟ من و «ز» هم که هر دو در قتل نقش داریم، این راز را در سینه پنهان خواهیم کرد و دیگر به راحتی به این معاشرت های گناه آلود ادامه خواهیم داد، ولی از این موضوع غافل بودیم که خدا ناظر بر اعمال انسان است و خون بی گناه روزی گریبانم را می گیرد.