دزد بیرحم به نامزدم مقابل چشمانم تعرض کرد
قهرمان سابق شطرنج کشور گفت: شریکم سرم را کلاه گذاشت و از کشور فرار کرد. مرا اینجوری نگاه نکنید، زمانی برای خودم برو و بیایی داشتم؛ مدام سفر خارجی میرفتم و زندگیام لاکچری بود اما شریکم که از چشمانم بیشتر به او اعتماد داشتم زندگیام را با خودش برد.
به گزارش زنهار، قهرمان سابق شطرنج کشور گفت: شریکم سرم را کلاه گذاشت و از کشور فرار کرد. مرا اینجوری نگاه نکنید، زمانی برای خودم برو و بیایی داشتم؛ مدام سفر خارجی میرفتم و زندگیام لاکچری بود اما شریکم که از چشمانم بیشتر به او اعتماد داشتم زندگیام را با خودش برد.
قهرمان سابق شطرنج کشور گفت: شریکم سرم را کلاه گذاشت و از کشور فرار کرد. مرا اینجوری نگاه نکنید، زمانی برای خودم برو و بیایی داشتم؛ مدام سفر خارجی میرفتم و زندگیام لاکچری بود اما شریکم که از چشمانم بیشتر به او اعتماد داشتم زندگیام را با خودش برد.
سرهنگ علی ولیپور گودرزی، رئیس پلیس آگاهی تهران درباره دستاوردهای این طرح گفت: همکاران من از چند روز قبل با انجام اقدامات اطلاعاتی و پلیسی موفق به شناسایی ۲۳۲سارق و مالخر شدند که در عملیات مختلف ظرف ۴۸ساعت موفق شدند این افراد را که در قالب ۶۰باند فعالیت میکردند، دستگیر کنند.
وی افزود: متهمان دستگیرشده جرائمی مانند سرقت بهعنف، سرقت منزل و اماکن، جعل و کلاهبرداری، سرقت مسلحانه و سایر جرائم ازجمله خرید اموال مسروقه را رقم زده بودند. بهگفته سرهنگ گودرزی، اکثر این افراد از سارقان حرفهای و سابقهدار هستند و همراه آنها ۳۰ مالخر دستگیر شدند و از مخفیگاههایشان مقدار زیادی اموال مسروقه کشف شد که بهزودی به مالباختگان پس داده خواهد شد.
سرهنگ ولیپورگودرزی در ادامه به تشریح برخی از مهمترین پروندههایی پرداخت که با اجرای این طرح به سرانجام رسیدند و گفت: یکی از این پروندهها مربوط به شناسایی و دستگیری سارقان مسلحی است که در اواسط سال گذشته مقابل یک صرافی، با دو دستگاه موتورسیکلت قصد قاپیدن کیف فردی را داشتند که ۵هزار دلار از صرافی خریداری کرده بود.
این مرد در برابر سارقان مقاومت کرد و سارقان اقدام به تیراندازی کردند که یکی از گلولهها به مرد جوان و گلوله دیگر به پای یک عابرپیاده برخورد کرد. با وجود این که دزدان موفق به سرقت نشدند و فرار کردند کارآگاهان موفق به دستگیری آنها شدند.
رئیس پلیس آگاهی تهران درباره جزئیات پرونده دیگر گفت: اواخر سال گذشته با حمله به مردی در پاسداران، ۵۳میلیون تومان از وی سرقت کردند که در جریان تحقیقات دستگیر شدند و مأموران در مخفیگاه آنها یک قبضه وینچستر و ۲ کیلوگرم موادمخدر از نوع تریاک کشف کردند. در ادامه معلوم شد که اعضای این باند در پوشش مامور دست به سرقت از خانههای اتباع خارجی میزدند و با دستگیری این باندها، پرونده آنها در اختیار مرجع قضایی قرار خواهد گرفت.
محسن فوقلیسانس حسابداری داشت و یک تاجر بینالمللی و پولدار بود. همهچیز در زندگی او به خوبی پیش میرفت تا اینکه شریکش سر او را کلاه گذاشت و اموالش را تصاحب کرد. محسن ماند با کلی بدهی؛ او در فضای مجازی از ۱۰ پزشک بهصورت آنلاین مشورت گرفت تا با شیوه بیهوشی از زنان سرقت کند. او که سالها قبل مقام قهرمانی شطرنج کشور و کیک بوکسینگ را کسب کرده بود حالا تبدیل به یک سارق حرفهای شده است.
چه شد که یک تاجر تحصیلکرده و قهرمان شطرنج تبدیل به یک سارق حرفهای شده است؟
چون ورشکست شدم. شریکم سرم را کلاه گذاشت و از کشور فرار کرد. مرا اینجوری نگاه نکنید، زمانی برای خودم برو و بیایی داشتم؛ مدام سفر خارجی میرفتم و زندگیام لاکچری بود اما شریکم که از چشمانم بیشتر به او اعتماد داشتم زندگیام را با خودش برد و کاری در حقم کرد که تبدیل به یک ورشکسته و بعد سارق حرفهای شدم.
چه اتفاقی بین شما رخ داد؟
یک روز که در شرکت بودیم با آبمیوه مسموم مرا بیهوش کرد. سپس از من کلی امضا گرفت و تمام اموالم را تصاحب کرد. چند روز بعد هم از ایران رفت و شنیدهام که در کانادا زندگی میکند آن هم با پول من، پولی که با هزار سختی و زحمت بهدست آورده بودم. من زمانی قهرمان شطرنج در کشور شدم. حتی یک مقام هم در ورزشهای رزمی دارم اما خب سرنوشت با من خوب تا نکرد.
چه شد که نقشه دزدی کشیدی؟
بدهی بالا آوردم و همه سرمایهام از دستم رفت. من هم تصمیم گرفتم با همین شگرد بیهوشی سرقت کنم که خب طبیعتا زنها را باید انتخاب میکردم چون همیشه طلا همراهشان است.
با چه شگردی؟
با ماشین پژوی خودم به خیابانها میرفتم و زنانی که طلاهای زیادی به خودشان آویزان کرده بودند را شناسایی میکردم. بعد در نقش مسافرکش آنها را سوار میکردم و در بین راه فریبشان میدادم و طوری رفتار میکردم که به من اعتماد کنند. سپس آبمیوه که از قبل مسموم کرده بودم را به آنها تعارف میکردم.
زنان پس از نوشیدن آبمیوه دچار سرگیجه میشدند و من در حالت نیمه بیهوش رمز کارتهایشان را میگرفتم. سپس با کارتهایشان از صرافی دلار و یا از طلافروشی طلا یا سکه میخریدم. علاوه بر این طلاهای طعمههایم را هم به سرقت میبردم و آنها را به بیرون از ماشین پرتاب میکردم.
اعضای باند زورگیری، شگرد خشنی برای سرقت داشتند. آنها چنانچه با مقاومت طعمههایشان مواجه میشدند آنها را با چاقو زخمی میکردند. اگر طعمه آنها زن بود در اقدامی بیرحمانه، وی را مورد آزار و اذیت قرار میدادند تا اموالشان را به سرقت ببرند. گفتوگو با سرکرده ۲۶ساله این باند خشن را میخوانید.
از کی سرقتهایتان را شروع کردهاید؟
از اواخر پارسال.
سابقه داری؟
چند سابقه زورگیری با همین شگرد دارم.
درباره شگردت بگو؟
میدانم شگردمان خیلی خشن بود. من و اعضای باندم گاهی به پارکهای مختلف در غرب، شمال و شمال غرب تهران میرفتیم و به محض شناسایی دختر یا پسرهایی که برای تفریح به پارک رفته بودند، به سمتشان حمله میکردیم، چاقو و قمه را روی گردنشان قرار داده و با تهدید اموال قیمتی آنها را به سرقت میبردیم. چنانچه طعمههایمان مقاومت میکردند با چاقو زخمیشان میکردیم اما اگر تسلیم میشدند، آسیبی به آنها نمیرساندیم فقط با مشت یا دسته چاقو به سرشان میکوبیدیم!
چند نفر را مورد آزار و اذیت قرار دادید؟
ما با زنانی که مقاومت نمیکردند، کاری نداشتیم اما برخی از آنها با ما درگیر میشدند و ما هم ازروی عصبانیت آزار و اذیتشان میکردیم و اموالشان را میدزدیدیم.
چه چیزهایی را به سرقت میبردید؟
از ماشین، طلا و گوشی موبایل گرفته تا کیف و کفشهایشان را. خب اغلب طعمههای ما بچه پولدار بودند و کفشهای گرانقیمت پایشان بود. ما هم کفشهایشان را برمیداشتیم تا خودمان بپوشیم. با این کار نمیتوانستند ما را تعقیب کنند.
خودروها را چطور سرقت میکردید؟
سوئیچ ماشینشان را میگرفتیم و از آنها آدرس جای پارک را که معمولا در همان حوالی بود میگرفتیم. بعد با ماشینشان دور میزدیم یا با آن به سفر میرفتیم و بعد ماشین را رها میکردیم.
چه شد که تبدیل به سارق شدی؟
زندگیام توسط یک زورگیر خشن از هم پاشید. یک دزد بیرحم به نامزدم حمله کرد و او را مورد تجاوز قرار داد. سپس تمام اموال قیمتیاش را به سرقت برد. از آن پس نامزدم بهشدت دچار بیماری روحی و روانی شد و مرا ترک کرد. این اتفاق تأثیر بدی در روحیهام گذاشت و مرا بیرحم کرد.
میدانستی یکی از شاکیان ناراحتی قلبی داشته و حالا در آیسییو بستری است؟
اشتباه کردیم. پسربچهای که مشکل قلبی داشته حدودا ۱۲ساله است. او فرزند یکی از مالباختههاست که وقتی در پارک به سمت پدرش حمله کردیم بهشدت وحشت کرد و از حال رفت.
بخت با دختر جوان یار بود که زنده ماند. آدمربایان نقشه قتل او را در سر داشتند اما وی با زیرکی از دستشان گریخت. یکی از آدمربایان در میان مجرمان دستگیر شده در عملیات تازه پلیس است که میگوید فوق لیسانس عمران دارد و فریب یک زن را خورده است.
شاکی را میشناسی؟
مدتها پیش عاشقش بودم اما به دوستیمان پایان دادیم و مدتی بعد با دختری به نام نیلوفر نامزد کردم. نیلوفر حسادت زنانهاش گل کرد و با دستور او تصمیم به ربودن شاکی گرفتم. حالا بهشدت پشیمانم چون نیلوفر که دستور آدمربایی داده حالا فراری شده است. درواقع او بود که فریبم داد.
چطور فریبت داد؟
میگفت باید جان مینا (شاکی) را بگیریم. آنقدر در گوشم خواند که وسوسه شدم تا وارد بازی خطرناک او شوم. خوشبختانه سناریو آنطور که نیلوفر میخواست پیش نرفت و مینا زنده ماند.
گفتم که حسادت زنانهاش گل کرده بود. چون عکسهای مینا را در گوشیام دیده بود، از طرفی مینا در این مدت مدام به من زنگ میزد اما چون او را در لیست سیاه قرار داده بودم میسکالش روی گوشیام میافتاد. به همین دلیل اصرار کرد تا او را ربوده و نیمهجان با دست و پای بسته در بیابان رهایش کنیم تا جانش را از دست بدهد چون اگر زنده میماند ما را لو میداد.
اما حالا که بیشتر فکر میکنم میبینم نامزدم یک کلاهبردار بوده است. چون بهنظرم هدف اصلیاش تصاحب ماشین مینا بود. او میگفت پس از ربودن مینا، اثر انگشتش را پای برگههای وکالت بزنیم و بعد جانش را بگیریم.
چطور به این نتیجه رسیدی؟
نامزدم به من گفت ماشین مینا را به بهانه تعمیر از او گرفته و سپس وی را ربوده و به بیابان ببریم. نامزدم دانشجوی حقوق بود و میگفت آشنا دارد و میتواند با سندسازی ماشین امویام مینا را به نام خودش بزند. بعدا متوجه شدم کار نیلوفر و رفقایش کلا همین است. با ترفند دوستی به افراد نزدیک شده تا نقشه کلاهبرداریهایشان را اجرا کنند.
چه شد که نقشه قتل نافرجام باقی ماند؟
شاید خدا من و مینا را خیلی دوست داشت در غیراینصورت باید هر شب کابوس طناب دار میدیدم و با عذاب وجدان زندگی میکردم. روز حادثه با مینا به بهانه اینکه میخواهم ماشین را تحویلش بدهم قرار گذاشتم. در بین راه آبمیوه خریدم و داخل آن قرص انداختم. مینا نیمههوش شده بود که دست و پایش را بستم و داخل صندوق عقب انداختم. میخواستم بروم دنبال نامزدم که در بین راه متوجه شدم مینا به هوش آمده است.
او پایش را به ماشین میکوبید که رانندهها متوجه شدند. ناچار به توقف شدم و بعد دهان و پاهایش را با چسب بستم. همان لحظه با دیدن مردم ترسیدم و فورا پشت فرمان ماشین نشستم تا فرار کنم اما در صندوق باز بود و مینا خودش را به بیرون از ماشین پرتاب کرد. من در آن لحظه خیلی دستپاچه و هول شده بودم.