سرنوشت سیاه یک قاتل سریالی در غرب تهران
از وقتی مادرم به یک جلاد فروخته شد ما به اسارت او درآمدیم 5 سال بیشتر نداشتم که ناپدری ام بی رحمانه به من تجاوز کرد او مرا با کتک تهدید می کرد اگر این رازسیاه را برملا کنم مرا به قتل می رساند.
به گزارش زنهار، مردی لاغر اندام وارد اتاق میشود روی صندلی پلاستیکی نشسته و بسیار آرام است آنقدر خونسرد است که انگار هیچ اتفاقی رخ نداده. نه استرس و نه واهمه ای در چهره ی او پیداست. چشمانش خیره شده به کاغذ هایی که میخواهم در آن بنویسم او زل زده و کمتر پلک میزند منتظر سوالات است تا واژه های حبس شده در دلش را در مدار کلام بگوید خودش را وحید معرفی میکند. انگار خودش را آماده کرده است.
وحید می گوید: ۳۴ساله سن دارم...پدر ومادرم ایرانی هستند ۴ ساله بودم که پدرم به دلیل بیماری سرطان در کام مرگ فرو رفت.
من با دو برادر و یک خواهر با مادر در فراغ پدر با هم زندگی میکردیم که دایی ام بی رحمانه مادر و بچهها را به یکی ازاتباع افغان به مبلغ ۲۰۰ هزار تومان در سال ۸۲ فروخت.
از همان روز زندگی همه ی ما نابود شد. مادرم عنوان یک برده بعنوان زن دوم بود در جلاد خانه ناپدری به اسارت کشیده شد.
از وقتی ناپدری به جمع زندگی ما اضافه شد روزگارمان سیاه شد.
او با کتک کودکان را مجبور به کار میکرد در حالی که ما فقط ۴، ۸، ۵و ۶ سال بیشتر نداشتیم.
بر سر چهارراه ها اسپند دود می کردیم یا آدامس میفروختم. تمام درآمدمان را ناپدری میگرفت و با کوچکترین تغییری در درآمد امروز نسبت به دیروز با کتک، محرومیت از غذا و بستن دست و پا به مدت دو روز مواجه میشدیم.
وحید در ادامه صحبت هایش ازمنفورترین و سیاه ترین خاطراتش رونمایی میکند. او میگوید چندین بار در سن ۵ سالگی الی ۶ سالگی توسط ناپدری مورد تجاوز قرار گرفتم که هر بار با تهدید به کشتن به کار خود ادامه میداد و این رفتار تا سالها ادامه داشته است.
این راز را در سن ۷ سالگی با خواهر بزرگتر و دو برادر کوچکترش در میان گذاشتم تازه فهمیدم که آنها هم از جانب ناپدری این رفتار کثیف را تجربه کردند.
این موضوع باعث شد که تصمیم بگیریم ازخانه فرار کنیم که توسط ۱۲۳ اورژانس اجتماعی در خیابان ها جمع آوری و باز به جهنم خانه ناپدری بازگردانده شدیم و مجدد مورد آزار جسمی روانی و جنسی قرار گرفتیم. حبس در خانه، بستن دست و پا بدون عذا و آب، به مدت ۲ روز شکنجه روحی و جسمی.
مادرمان زن بدبختی بود شخصی ناتوان و سلطه پذیر بوده که توان هیچگونه حمایتی از فرزندانش نداشته است.
به همین دلیل ناپدری توان بیشتری برای آزار فرزند خواندهها داشت.
سالها بعد در سن ۱۰ سالگی به فرار از منزل اقدام کردم و به پارک شهید چمران کرج پناه میبرد.
در آنجا نیز توسط معتادان کارتون خواب مورد آزار قرار گرفتم. با حمایت یک فرد از دست آنها نجات یافتم و مجدد به کار در سر چهار راه ها مشغول شدم.
۱۳ساله شده بودم که تصمیم گرفتم سایر خواهر و برادرها را مورد حمایت خود قراربدهم وآنها را از دست ناپدری ام نجات بدهم به همین دلیل به خانه برگشتم که متوجه شدن خواهرم به اجبار ناپدری ازدواج کرده و یا بهتر بگویم فروخته شده است و سایر برادران همچنان برای ناپدری کار میکند آنها از ترس کتک و آسیبهای جنسی که ناپدری با آنها داشته موفق به فرار از خانه نشدند.
من تصمیم گرفتم به تنهایی از خانه فاصله بگیرم به همین خاطر مشغول کار کردن در موقعیتها و شرایط مختلف شدم مانند کار در قصابی ،کارگری ساختمان ،کار در نجاری و فروشندگی.
امابه خاطرفشار از جانب گروه همسالان و شرارت آنها ثبات شغلی نداشتم و بعد از مدت کوتاهی اخراج می شدم . در سن ۱۷ سالگی اقدام به دست فروشی در مترو کردم که با ناکامیهایی مواجه شدم پس از موفقیت در پساندازی ناچیز اقدام به اجاره کردن یک مغازه کردم امابه دلیل بد اخلاقی و عدم توان ذهنی وعدم ارتباط اجتماعی در اینجا نیز با شکست مواجه شدم.
در سن ۲۰ سالگی به خانه خاله ام در مشهد رفتم در آنجا با حمایت همسر خاله به کارگری مشغول شدم در همان جا به ازدواج اقدام کردم اما ازدواج زیاد طول نکشید چون متوجه خیانت همسرم شدم و مجبورشدم با داشتن یک فرزنداو را طلاق بدهم.
به فاصله یک سال بعد و با معرفی خاله در ازدواج دوم قرار گرفتم و بعد از مدتی زندگی لذت بخشی را تجربه کنم از همسر قبلی یک فرزند پسر و از همسر دوم 2 پسر که همگی با هم زندگی میکردیم بعد از مدتی به ملاقات مادر و سایر خواهر و برادرها رفتم.
در آنجا متوجه شدم که برادر کوچکترم به دلیل دست فروشی در خیابانهای اصلی مورد تصادف قرار گرفته و به مدت یک سال در کما بوده است وبعد از بازگشت از کما به ناراحتی اعصاب وروان مبتلا شده است و همین امر باعث از دست دادن حافظه و گم شدن او میشود.
برادر کوچکتر بعدی ام نیز به دست فروشی در خیابانهای تهران مشغول است.
خواهرم نیز بعد از ازدواج از جانب همسر مورد محدودیت قرار میگیرد یعنی از ملاقات با خانواده محروم شده. همه اینها باعث ایجاد خشم در من شد.
خشم علیه ناپدری به صورت فروخورده باقی میماند به دلیل ترسهایی که از کودکی از وی داشتم زیرا به خاطر مادرم نمیتوانستم به ناپدری اعتراض کنم.
رکنا در گزارش بعدی به وقایع دهشتناک این قاتل زنجیره ای ورود خواهد کرد درست زمانی که وحید با ناپدری اش برای جنایت در خیابانهای کرج و تهران پرسه میزنند وسناریوهای آدم کشی را طراحی واجرایی میکنند و در فاز بعدی با سرقت خودرو دست به سرقت اموال مردم و تعرض میزنند که کارآگاهان تیزهوش غرب استان تهران در صدد کشف قربانیان نقشه های پلید آنها هستند.
نظریه کارشناسی؛
فتانه ورمزیار کارشناس ارشد روانشناسی بالینی
در تحلیل کیس حاضر باید گفت از دست دادن پدر، عدم حمایت مالی و عاطفی، فروخته شدن مادر به ناپدری و مورد آسیب جسمی روانی و جنسی قرار گرفتن، موجب از دست رفتن عزت نفس ،احساس ناامنی ، تنفر و خشم نسبت به ناپدری در کودک میشود.
از سوی دیگر در سن ۶ سالگی فراخود (وجدان و اخلاقیات)درکودک شکل می گیرد که این امر نیازمند به الگو وهمانند سازی با او میباشد.
برای کسب وجدان و اخلاقیات، کودک نیازمند تجربه کردن جنبه های مقتدرانه قضاوتی،انتقادی و تنبیهی والدین، به ویژه پدر می باشد.
کودک قضاوتهای خود را یعنی طرز فکرهایش که راجع به درست و غلط می باشد را از پدر و مادر خود می گیرد و آنها را برای خود درونی میکند و به تدریج به صودت مرجع درونی یا همان سوپر ایگو(فراخود یا وجدان ) در می آید.
در کیس حاضر به دلیل الگوی نامناسب یعنی ناپدری که با وارد کردن آسیبهای مختلف از قبیل روانی عاطفی فیزیکی و جنسی مانع از شکل گیری وجدان و اخلاقیات در کودک می شود . همین امر باعث می شود در بزرگسالی عاملی به نام فراخود که بازدارنده
رفتارهای ضد اجتماعی است، نداشته باشد و بدون هیچ احساس گناهی دیگران را مورد آسیب های متعدد قرار دهد. از سوی دیگر تجربه ابیوز(تجاوز جنسی)قابل تامل است.کودکانی که در کودکی مورد تعرض قرار میگیرند در صورت عدم درمان به دو صورت می توانند رفتار کنند ۱ در حالت قربانی باقی ماندن و همان کار را ادامه دادن .یعنی در رابطه آسیب زا ماندن و تکرار آن ۲ _قربانی کردن دیگران و آسیب رساندن به آنها به دلیل خشمی که از آسیب دیدن خود تجربه کرده اند.
متهم در مصاحبه روانشناسی می گوید :از این که پسرهای هم سن و سال من شاد بودند و مجبور به کار نبودند و در کوچه بازی می کردند باعث حسودی ام میشد.
چون من و خواهر و برادرانم مجبور به کار کردن و علاوه بر آن شکنجه جسمی و جنسی می شدیم.گریه می کردیم، از غذا خوردن به مدت ۲ روز محروم می شدیم و این باعث خشم من می شد.
این اظهارات نیازمند بررسی از دید طرحواره می باشد.طرحواره یعنی احساسات و فکر های آسیب زایی که از نوزادی تا نوجوانی در شخصیت ما به واسطه ارتباطی که با خانواده و دیگران داریم در ما شکل می گیرد و بر روابط ، موفقیت ها و زندگی ما صدمه میزنند.
۱۸ طرحواره داریم .به عنوان مثال یکی از مهمترین انها طرحواره بی اعتمادی و بد رفتاری هست :یعنی به دلیل عدم حمایت والدین و ایجاد امنیت روانی، مالی و ...برای کودک باعث ایجاد این طرحواره شده .در کیس حاضر (متهم ) به دلیل آسیب های فراوان در رابطه با ناپدری به خصوص آسیب جنسی ، باعث شکل گیری طرحواره بی اعتمادی بد رفتاری ، نقص و شرم و ... می شود.که به دلیل عدم استقلال ، عدم عزت نفس،بردگی و سلطه پذیری مادر،موجب عدم درمان به موقع کودک می شود.نقش مادر در شکل گیری شخصیت فرزند بسیار حائز اهمیت می باشد. مادر متهم خود، فردی است که به بردگی گرفته شده ،سلطه پذیر،عدم استقلال و ابراز وجود است که به دلبل شکنجه های همسر دوم ، هیچ گونه مانعی در شکنجه شدن فرزندانش نمیتواند ایجاد کند و با ناتوانی تمام مشاهده گر آسیب وارده به آنهاست زیرا ترس از کشته شدن خود و فرزندانش توسط همسر دوم و ناپدری کودکان دارد. به همین دلیل از درمان آسیب جنسی فرزندان غافل می شود . و ابن عدم پاکسازی خاطرات تجاوز،خشم وترس و عدم تخلیه آنها، باعث عدم امنیت در زندگی متهم می شود.که در بزرگسالی با مکانیسم رفتاری جبران افراطی دست به از بین بردن امنیت دیگران می زند و آن را در قتل زنجیره ای و آسیب جنسی به کودکان و بزرگسالان ابراز می کند.نکات قابل توجه برای والدین در فرزند پروری:۱_ مسئول حفظ و ایجاد امنیت در دوران کودکی فرزندان والدین هستند. ۲_والدین خود الگوی بسیار تاثیر گذاری در شکل گیری شخصیت فرزندان هستند.۳_ برای جلوگیری از آسیب جنسی در کودکان ، مپندارید که فقط از طرف افراد غر یبه صورت می گیرد بلکه، اسیب رسان می تواند از افراد درجه یک، خانواده،همسایه، دوستان و غریبه ها باشند۴_در صورت تجربه آسیب جنسی در کودکان باید توسط روانشناس متخصص مورد درمان قرار گیردکه از پیامدهای آن که آسیب به خود و دیگری است جلوگیری کرد.