دختر نوجوان از پدرش شکایت کرد

وقتی از لانه شوم و کثیف بیرون آمدم، وضعیت بدی داشتم و نفرت همه وجودم را فرا گرفته بود اما پدرم مرا تهدید کرد که ...

دختر نوجوان از پدرش شکایت کرد

به گزارش زنهار، دختر ۱۵ ساله ای که به مرکز انتظامی مراجعه کرده بود، ادعای عجیبی را بازگو کرد و به کارشناس اجتماعی کلانتری رسالت مشهد گفت: آخرین فرزند یک خانواده ۹ نفره هستم و ۲ برادر دارم. پدرم کارگر و مادرم خدمتکار خانه هایی بود که از دور و نزدیک برایش زنگ می زدند. وضع اقتصادی ما به شدت ضعیف بود و ۲ برادرم نیز سرکار نمی رفتند.

پدرم به سیگار و تریاک اعتیاد داشت، اما بعدها متوجه شدم چیزهای دیگری مصرف می کند که شبیه مواد مخدر قبلی نبود.

به نظرم در دام مخدر خطرناک تری گرفتار شده بود . ۲-۳ سالی گذشت برخلاف تلاش های مادرم پدرم حاضر به ترک مواد نشد و کارش به فروختن لوازمی کشید که برای جهاز خواهرانم کنار گذاشته بودیم.

مادرم که زنی زحمت کش بود برای جلوگیری از آبروریزی و خراب نشدن آینده ما که برچسب  بچه طلاق نخوریم سوخت و ساخت. روزها به سختی می گذشت تا این که پدرم یک روز به من گفت: با هم بیرون برویم خیلی متعجب شده بودم. چرا که او با دخترش میانه خوبی نداشت و می گفت دختر فقط سربار خانواده است.

خلاصه با هم بیرون رفتیم. در راه به من گفت برو از فلان خانه برایم مواد بگیر. من قبول نکردم اما به اجبار مرا فرستاد. وقتی زنگ آن منزل را زدم یک مرد در را باز کرد و من تا خودم را معرفی کردم که دختر فلانی ام و برای پدرم مواد می خواهم مرا داخل حیاط خانه اش دعوت کرد و گفت: همسایه ها متوجه نشوند. به محض این که وارد شدم دهانم را گرفت و مرا به زور به داخل خانه اش برد و ... .

 بعد از آن مرا از خانه بیرون کرد. حال بدی داشتم و نفرت در وجودم موج می زد. پدرم که در همان اطراف منتظر بود نزدیکم آمد و به من گفت: از این موضوع به کسی حرفی نزنم وگرنه مادرم را طلاق خواهد داد و روزگارمان را تیره و تار می‌کند.

من که مثل یک مترسک  متحرک بودم، بی صدا اشک می ریختم و زبانم بند آمده بود. تازه فهمیدم که فروشنده مواد با حیله گری، دامی برای من در آن لانه کثیف پهن کرده بود.

هنگامی که به خانه بازگشتم، خودم را به خواب زدم تا وقتی مادرم می آید متوجه حال خراب من  نشود. روز ها به سختی می‌گذشت و پدرم هر روز بیشتردر منجلاب مواد افیونی فرو می رفت تا جایی که بی رحمی و بی غیرتی برایش عادی شده بود.

فقط اسمش در شناسنامه ام بود و هیچ وقت برایم پدری نکرد. تمام غم های دنیا را روی دلم می نشاند؛ اما  یک روز دیگر وقتی من و پدرم باز هم برای تهیه مواد مخدر از خانه خارج شدیم، برادر بزرگ ترم به رفتارهای او شک کرده بود.

به همین خاطر ما را تعقیب کرده و ماجرا را فهمید. او در بین راه به بهانه ای مرا از پدرم جدا کرد و از من خواست واقعیت را برایش بازگو کنم. من هم که بغضم ترکیده بود با چشمانی پر از اشک همه چیز را تعریف کردم و به او گفتم که پدر مرا برای خرید نسیه مواد مخدر به خانه فروشنده مواد فرستاد که او هم به من دست درازی کرد.

برادرم نیز که از شنیدن این ماجرا بسیار ناراحت شده بود از من خواست به کلانتری بروم و همه ماجرا را بازگو کنم اما ای کاش ...

با توجه به اهمیت و حساسیت این ماجرا، تحقیقات ویژه ای در این باره با دستور سرهنگ مجتبی حسین زاده(رئیس کلانتری رسالت مشهد)آغاز و پرونده مذکور به دادگاه ارسال شد./رکنا

    دیدگاه شما
    پربازدیدترین اخبار