اگر مردم را محدود نکرده بودیم داستان انقلاب هنوز هم شنیدنی میبود
علی ربیعی نوشت: اگر اتکا به آرای عمومی، صندوق محور کردن همه شوون اداره کشور و محدود نساختن مشارکت تودههای مردم در سرنوشت خویش، به عنوان یک فلسفه بنیادین انقلاب اسلامی دنبال میشد حتما امروز داستان انقلاب شنیدنی میبود.
به گزارش زنهار، علی ربیعی در یادداشتی با عنوان «از ۱۷ تا ۱۹ شهریور و بیداستانی در اکنونزدگی» در روزنامه اعتماد نوشت: ورق خوردن تقویم، تنها یادآور اتفاقات، مرگ و تولدها نیست. در هر یک از روزهای این تقویم، حوادث و رخدادهایی با آثاری عمیق و بعضا سرنوشتساز نهفته است. هر کدام از این رویدادها و روزها -به طور عجیبی- توسط افراد، جریانهای فکری، نهادهای قدرت و گروهها به شکلی متفاوت بازخوانی میشوند. برخی از این روزها به مرور از حافظه جمعی حذف میشوند و برخی مناسبتها برای به کرسی نشاندن عقاید، مورد بازخوانی و بازتفسیر قرار میگیرند.
تعبیری دارد مجید تهرانیان با مفهوم «اکنونزدگی»؛ با استفاده از این مفهوم معتقدم دچار بحران داستان شدهایم و بحران داستان در لحظه اکنون، گذشتهها را هم دچار بحران کرده است. با یک اکنون غیرقابل قبول و بد از نگاه نسلهای دهه شصت به بعد مواجه هستیم که سایهاش را روی گذشته افکنده است و ادراک و خوانش جامعه و وقایع تاریخی را دچار ناقص و بدخوانی میکند. بنابراین آنچه گسستی بین امروز و دیروز پدید آورده تغییر کانون روایتها از سوی همه اشخاص و جریانهاست. امری که بدون شک به گم شدن حقیقت منجر خواهد شد.
۱- ۱۷ شهریور؛ به یاد دارم پس از نماز عید فطر که به امامت آیتالله مفتح در قیطریه برگزار شد، از تپه ها که پایین میآمدیم صدای شعارها را کمکم میشنیدیم که «جمعه صبح، ۸ صبح میدان ژاله». روز جمعه هنوز به نزدیکی میدان نرسیده بودیم که صدای تیراندازی به افرادی که از هر سوی میدویدند، شنیده میشد، شاهد صحنههای ترسناک و خونینی بودیم....
هر چه از مبدا پیروزی انقلاب به جلو میآییم «۱۷ شهریور» آرام آرام، در تبلیغات رسمی و انقلابی هم کمرنگ و کمرنگتر میشود و این روز خونین همانند خیلی از روزهای دوران استبداد شاهنشاهی از حافظه جامعه در حال رخت بربستن است.
این روزها شرایط بد میان جامعه و حکومت و ذهنیتهای اعتراضی، موجب شده است تا بانیان کشتار ۱۷ شهریور، جسورانه خوانشی دلسوزانه! و دموکراتمآب از خود بروز دهند.
چندی پیش یکی از اعضای خاندان سلطنتی، در مصاحبهای با رسانههای فارسی زبان خارج از کشور، چنین القا میکرد که شاه نمیخواست آدمها کشته شوند و خون ایرانیان ریخته شود! این روایتسازی، چنان با ابزار رسانه در هم آمیخته شد که حتی همه جریانها، روشنفکران و هر فرد آزادیخواه در دوران خفقان کم نظیر پهلوی، به نوعی مقصر و منفی جلوه داده شدند. مطالعات تاریخی نشان میدهد تنها در زمانی که شاه دیگر ابزاری برای کشتار نداشت و وقتی که سربازان ارتش به مردم گل میدادند، همافران در حال درگیری و سربازان در پادگانها علیه فرماندهان قیام کرده بودند و حامیان خارجی شاه نیز ناتوان از برنامهریزی حمایتی همچون کودتای ۲۸ مرداد بودند، در چنین شرایطی بود که شاه بهرغم اینکه باز هم میخواست سرکوب کند، اما دیگر نمی توانست.
او با خاستگاهی مذهبی و با تربیت پدری روحانی رشد کرد. جلال نمونهای از نسل آرمانخواهان بود که هر جا که روزنهای از تغییرخواهی میدید، از دیدگاههای دگراندیش دینی تا حزب توده سرک کشید. او در ماجرای ملی شدن نفت در کنار مصدق ایستاد و پس از کودتای ۲۸ مرداد نیز با حضور در خانه مصدق سخنرانی کرد و وقتی به پوچی آرمان شورویساز رسید «از رنجی که میبریم» را نوشت، کتاب آندره ژید را ترجمه کرد و «سرگذشت کندوها» را به چاپ رساند. بدون تردید جلال سایه سنگینی بر جریان روشنفکری چندین دهه برجای گذاشت.
مرور میکنم که چگونه اکنونزدگی همراه با چند دهه سیاستهایی بعضا اشتباه در عرصههای داخلی و خارجی، سیاستهای الزامآور برای زندگی مردم و در مجموع تلخ کردن جامعه با سیاستهای غلط، نسلهای بیآرمان را روبهروی ما قرار داده است. چه بسیار میشنویم که بسیاری از آدمهای این نسل فقط به دنبال نفی هستند و نمیدانند که آن سوی نفی چیست و چه میخواهند و اینچنین آرمانگرایی هم از نسلها ستانده شد.
طالقانی، از درون جریان دینی و روحانی بالیده شد و همراه با جریان روشنفکری آن دوران در مقابل با سلطنت استبدادی شاه، به حمایت از دکتر مصدق برخاست. او حتی پس از کودتایی که امریکاییها و انگلیسیها طراحی کردند از پا ننشست و در جبهه ملی همراه با مهدی بازرگان و یدالله سحابی، نهضت آزادی را بنا نهاد و مدام در زندان و تبعید به سر برد. اما اکنونزدگی و شرایط این روزهای جامعه، موجب شد تا بهرغم اعترافات رییس جمهوران سابق و وزرای خارجه امریکا و اسناد منتشر شده انگلیسیها، زشتیها و پلیدی کودتا علیه دولت ملی به چشم نیاید و متاسفانه حتی برخی توجیهگر کودتا هم شدند. خاطرم هست در جریان پیروزی انقلاب اسلامی به لحاظ حضورم در جنبش کارگری، از «شورا» -که یکی از شعارهای اصلی مرحوم طالقانی بود- ایده گرفتیم و حتی برخی مواد قانون اساسی در مورد شورا نیز مرهون تاکید طالقانی است.
واگذاری کار و دادن مسوولیت به مردم بیشترین تاکید وی بود. یاد آخرین خطبهاش به خیر باد. به راستی اگر اتکا به آرای عمومی، صندوق محور کردن همه شوون اداره کشور و محدود نساختن مشارکت تودههای مردم در سرنوشت خویش و اعمال تغییرخواهی از طریق صندوقها، به عنوان یک فلسفه بنیادین انقلاب اسلامی دنبال میشد حتما امروز شاهد ذهنیتهای اکنونزده نبودیم و داستان انقلابی بزرگ هنوز و هنوز بسیار شنیدنی و حرکتساز میبود. آنچنانکه هنوز هم با نگاهی اصلاحگرانه میتواند حرکتساز باشد