تجاوز مرد رمال به زن شوهردار برای خارج کردن همزاد از بدن+عکس مثبت18
چند روز پیش در پارک نشسته بودم که مردی به من نزدیک شد و گفت رمال است و، چون احساس کرده من دچار مشکل هستم و نیاز به کمک دارم به سمت من آمده است. با ذهنیتی که نسبت به این نوع داستانها داشتم احساس کردم راستش را میگوید و بیدلیل نیست که بین این همه آدم به سمت من آمده است.
به گزارش زنهار؛ سرگرد سمانه مهربانی، کارشناس آموزشی فرماندهی انتظامی تهران بزرگ در یادداشتی به پرونده یک رمال پرداخته است.
وی نوشته است: نگاهم را به راهروی منتهی به اداره شانزدهم پلیس آگاهی میدوزم؛ ادارهای که به شکایات افراد قربانی آزار، تهدید یا آتشافروزی رسیدگی میکند.
روی نیمکت کنار ورودی اداره، زنی جوان نشسته و به زمین خیره شده است. به آرامی به او نزدیک میشوم و کنارش روی نیمکت مینشینم. آنقدر غرق در افکار خود است که متوجه حضورم نمیشود.
سلام میکنم و متبسم نگاهش میکنم. از صدای سلامم یکهای میخورد و بعد با تعجب نگاهم میکند. توضیح میدهم برای ریشهیابی و آسیبشناسی اتفاقی که برایش افتاده آنجا هستم و از او درخواست میکنم در صورت تمایل درباره شکایتش برایم حرف بزند.
پوزخندی میزند و میگوید: منظورتان این است که از حماقتم تعریف کنم؟ باشد بنویسید؛ بنویسید چطور با دستهای خودم این بلا را به سرم آوردم.
۳۰ساله هستم و مجرد و بعد از گرفتن مدرک فوقلیسانس در یک شرکت خصوصی مشغول به کار شدم.منزل ما در یکی از محلات مرفهنشین تهران است. یکی از تفریحات مورد علاقه من و دوستانم فالگیری بود.
یعنی کافی بود کسی آدرس و شماره یک فالگیر را به ما بدهد، بلافاصله با دوستانم قرار میگذاشتیم و برای گرفتن فال به آنجا مراجعه میکردیم. همیشه به فال و رمالی علاقهمند بودم و دوست داشتم ببینم چطور یک رمال و دعانویس کارش را انجام میدهد.
چند روز پیش در پارک نشسته بودم که مردی به من نزدیک شد و گفت رمال است و، چون احساس کرده من دچار مشکل هستم و نیاز به کمک دارم به سمت من آمده است. با ذهنیتی که نسبت به این نوع داستانها داشتم احساس کردم راستش را میگوید و بیدلیل نیست که بین این همه آدم به سمت من آمده است.
مرد گفت میتواند به من کمک کند، ولی اینجا در خیابان محل مناسبی برای این کار نیست. با توجه به اینکه مادر و خواهرانم در خانه بودند، به نظرم آمد که مشکلی پیش نمیآید او را با خودم به خانه ببرم.
بههمیندلیل از او خواستم به خانه ما بیاید. به خانه رفتیم و او را به خانوادهام معرفی کردم. آن مرد با ابزاری که در اختیار داشت شروع کرد به بررسی شرایط ما و بین همه به من اشاره کرد و گفت: تو همزاد داری و او اجازه نمیدهد که ازدواج کنی یا در سایر امور زندگیات موفق باشی، ولی نگران نباش؛ من میتوانم همزادت که تو را تسخیر کرده از بدنت خارج کنم.