ماجرای ربوده شدن امام موسی صدر چیست؟

اولین نماینده حضرت امام (ره) در لبنان و یار و همراه امام موسی صدر که در حال حاضر نمایندگی مقام معظم رهبری را بر عهده دارد، می‌گوید به برکت انقلاب اسلامی شرایط برای برتری و پیروزی مستضعفین فراهم شده است و نباید از رحمت خدا ناامید شد.

ماجرای ربوده شدن امام موسی صدر چیست؟

به گزارش زنهار؛ سید عیسی طباطبایی اولین نماینده حضرت امام (ره) در لبنان و یار و همراه امام موسی صدر گفت: پیش از رفتن امام موسی صدر به لیبی، مدتی از جنوب لبنان به‌خاطر مخالفت‌های که بود آواره شد. چون در جنوب فلسطینی‌ها حاکم بودند، عرفات حاکم بود و مخالفت‌هایش با امام موسی صدر شروع شده بود، ایشان آواره شد و فقط می‌توانست برود سوریه و برگردد. من نیز به دلیل نزدیک بودنم با امام موسی صدر،‌ تهدید شدم و شبانه به منزلم هجوم آوردند و گفتند:‌ یک هفته فرصت دارید که منطقه را ترک کنید.

دو جمله رهبر انقلاب در تعریف از «سید عیسی طباطبایی» کافی بود تا راه آشنایی با این دانشمند جهادگر و همدرد محرومان باز شود. آیت الله خامنه ای در ابتدای قرآنی که به حاج عیسی هدیه دادند آمده است، «خداوند وجود شریف جناب حجت‌الاسلام آقای حاج عیسی طباطبایی را محفوظ دارد و خدمات با ارزش ایشان را قبول فرماید بمنه و فضله».

در ادامه، گفت وگو حجت‌الاسلام رضا خراسانی‌نژاد با حجت‌الاسلام حاج عیسی طباطبایی به نقل از ایرنا آمده است

* برای آغاز گفت‌وگو مختصری درباره زندگی خودتان بفرمایید و اینکه چه شد به لبنان آمدید...

من یتیم به دنیا آمدم و زیر سایه عمو، عمه و بی‌بی‌ام بزرگ شدم. خداوند را شاگرم که در این مدت به من نعمت‌های فراوان داده و من سال‌ها توفیق خدمت‌رسانی در بنیاد شهید در لبنان، فلسطین و سوریه، به‌عنوان مسئول بنیاد شهید در خدمت خانواده شهدا بودم.

در سن هجده سالگی از ایران فرار کردم،‌ آمدم عراق و از آن‌جا فرار کردم و در لبنان پناهنده شدم تا آنجا در خدمت امام موسی صدر، شاگردی کنم و از تجربیات ایشان استفاده کنم. چنین تقدیر شد که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، در لبنان و در خط مقدم جبهه باشم. من از لبنان غیر از خط مقدم جبهه چیزی دیگر را نمی‌شناختم. در آن زمان حضرت امام(ره) در نجف روشن‌گری می‌کرد، اسرائیل صهیونیزم را برای جامعه اسلامی و علماء شناساند و جو ساکت نجف را شکست.

در لبنان، روستاهای شیعه در خط مقدم جبهه بود و اصلاً لبنان خط مقدم جبهه بود. من با فراگیری از تجربیات امام موسی صدر، توانستم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در کنار ایشان انجام وظیفه کنم، هرچند در این مدت از نظر علمی پیشرفتی نداشتم، دوستانم به موقعیت من غطبه می‌خوردند و من به پیشرفت علمی آنها. آنها غبطه می‌خوردند که برای من یک زمینه فراهم شده که من در خط مقدم جبهه در خدمت مردم فلسطین و شیعیان در لبنان باشم و من غطبه می‌خوردم که چرا درس نخواندم و مانند آنان که الان از شخصیت‌های علمی و سیاسی هستند. اما من نیز،‌ چند سال در درس خارج آیت‌الله شهید محمدباقر صدر و حضرت امام (ره) شرکت کردم.

شرکت من در درس خارج امام(ره) طولانی نشد، در نجف جزء مجموعه خط امام بودم و در درس اخلاق امام شرکت می کردم.

آیت‌الله راستی استاد من بود، ایشان من را مثل فرزندش برزگ کرد و هم‌چنین آیت‌الله مدنی. من می‌توانم بگویم هرچه دارم، از آیت‌الله مدنی دارم. ایشان واقعاً برای من حکم پدر را داشت، وقتی من فرار کردم رفتم به نجف، به من آدرس آیت‌الله مدنی را دادند، رفتم و ایشان بنده را خدمت آیت‌الله راستی معرفی کرد و ایشان مثل فرزند خودش با من رفتار می‌کرد. من درس سطوح را خدمت آیت‌الله راستی خواندم و ادامه‌اش را در لبنان خدمت امام موسی صدر گذراندم اما سطح بالای درس خارج شرکت نکردم.

هم‌کلاسی‌های من، الآن از علمای بزرگ، ائمه جمعه و جزء مجلس خبرگان هستند. من غبطه می‌خورم برای درجه علمی‌ آن‌ها، اما راضی هستم به رضای خدا که برای من تقدیر کرده بود، بیایم این‌جا، در خط مقدم جبهه و به‌عنوان وکیل امام (ره) و مقام معظم رهبری (مدظله‌العالی)، در خدمت خانواده شهدا، معلولین و مجروحین باشم. خدمات اجتماعی و فرهنگی کنم، در خدمت مقاومت باشم. اینجا، زمینه درس خواندن، به‌خاطر گرفتاری و کار زیاد، برایم فراهم نبود،‌ اما حوزه علمیه و دانشگاه تأسیس کردم، ولی خودم توفیق تدریس، تألیف و... نداشتم.

در مدت بیست سال زمان رهبری، مقام معظم رهبری، در لبنان خدمت‌گذار مؤسسات بودم، شبانه روز باید در سوریه و لبنان در راستای تأمین نیازهای مردم، کار و دوندگی می‌کردم. حدود ۶۰ حسینیه و مسجد تأسیس کردم، حدود ۷۵ عدد چاه عمیق برای مناطق محروم حفر کردم و برای خانواده شهداء مدارس، بیمارستان و تأمین نیازهای اولیه آنها کارهای زیاد انجام دادم. وقتی به یاد می‌آورم که خداوند مرا به لبنان آورد و با پیروزی انقلاب اسلامی و پشتبانی امام، خدمات هرچند ناچیز اما با آرزوهای بزرگ انجام دادم، ناراحت نیستم و خوشحالم که یک یتیم حدود هجده ساله، توانست، چنین خدماتی را انجام دهد.

بنابراین، اگر امام(ره) و مقام معظم رهبری(مدظله‌العالی) و پیروزی انقلاب اسلامی نبود، همه ما یک مستضعف بودیم، که هیچ‌کس به ما اهمیت نمی‌داد، اما به برکت امام(ره) و مقام معظم رهبری(مدظله‌العالی)، امروز همین مستضعین دارند زمنیه را برای جهانی شدن اسلام فراهم می‌کنند. شاید شما از نظر امکانات مادی کمبودهای داشته باشید، اما با همین توانمندی‌های علمی که دارید، می‌توانید امتی را بسازید و خداوند از خلال آن امکانات محدود برکت به کار شما بدهد که بتوانید نتیجه بزرگ بگیرید و به آرزوهای بزرگ‌تان انشاءالله برسید.

تصویر دست خط رهبرانقلاب بر قرآن اهدایی به سید عیسی طباطبایی

در این دو کلمه فقط خواستم عرض کنم به این ‌که مأیوس از رحمت خدا نباشید. زمینه، به برکت اسلام و انقلاب فراهم است و خداوند برکت خواهد داد به برکت اخلاصی که به عمل خواهید آورد. این تجربه یک حقیر،‌ یتیم، آواره به لبنان می‌تواند درسی باشد برای خیلی از بزرگان که بعضی‌ها غبطه می‌خورند گرچه بنده هم به مقام علمی و شامخ آن‌ها غبطه می‌خورم اما باید راضی بود به رضای خداوند.

* در سخنان شما به‌صورت مکرر، لبنان به‌عنوان خط مقدم جبهه ذکر شده. دلیل این مقدم بودن چیست؟ آیا به‌خاطر وجود علمای بزرگ و خدمات مهم آنان در زمان صفویه است یا به‌دلیل وجود اسرائیل و جنگ با این رژیم؟

هر دو نگاه مهم است؛ زیرا خداوند اگر بخواهد دین را ترویج کند، باید زمینه‌اش فراهم سازد، که این کار توسط مستضعین امکان دارد، نه مستکبرین. خداوند در عالم زر تقدیر فرموده است که این دین باید گسترش بیابد و از نظر تکوینی که اسرائیل بیاید اینجا و زمینه فراهم شود و چه از نظر کسانی که لایق شکستاندن اسرائیل هستند.

همین فقرا و بیچارگان که با افتراء و خفت به آنان نگاه می‌شود، زمینه‌ پیروزی را فراهم می‌کنند. شیعیان لبنان قبل از آمدن امام موسی صدر در بیچارگی مطلق قرار داشتند، مدرسه وجود نداشت،‌ بیمارستان نبود، وضعیت آن ‌چنان خراب بود که نمی‌شود توصیف کرد. امام موسی صدر از این وضعیت بسیار رنج می‌برد ولی الآن که به برکت انقلاب اسلامی زمینه فراهم شد و حداقل برخی از آرزوهای امام موسی صدر برآورده شد.

منطقه، منطقه‌ای است که خداوند اراده کرده که مستضعفین در خط مقدم جبهه در برابر بدترین دشمن که یهود هستند مبارزه کنند و دین خدا را رواج دهد. امام موسی صدر، کارهای را در این راستا انجام داد،‌ اما کار اصلی به برکت انقلاب اسلامی انجام شد. امام موسی صدر می‌خواست در میان مردم که یک عمر فرهنگ فرانسه و بی‌دین بر آن حکومت کرده و از تشیع تنها حجاب در برخی از روستاها وجود داشت، اندیشه تشیع را به مرحله اعلی ارتقا بخشد. ایشان تصمیم داشت شیعه روی پای خود بایستند، شخصیت پیدا کنند و از نظر علمی بالنده شوند، که زمینه این کار، با مبارزه در برابر اسرائیل فراهم شد. اسرائیل به فلسطین حمله کرد و آن‌جا را اشغال کرد و این افتحار نصیب شیعیان شد و پرچم مبارزه را برافراشتند. وقتی می‌گویم خط مقدم جبهه از همین جهت است و علما همواره چنین نقشی را داشته است و در زمان عثمانی‌، علما در این منطقه وجود داشته و خدمات زیادی برای مردم و دین انجام دادند و خداوند اراده کرده است که از میان همین مردم دوباره علما ساخته شود و چراغ خاموش را دوباره روشن کنند، که این کار به برکت انقلاب اسلامی شروع شده و زمینه مناسب است که با تربیت علما، از اینجا در تمام نقاط دنیا،‌ اروپا،‌ آمریکا، آفریقا و کشورهای عربی مبلغ فرستاد. از این جهت جامعةالمصطفی و حزب‌الله رسالت سنگینی دارند، امیدوارم که بتوانند به نحو احسن این رسالت را انجام دهند و خداوند به آنان توفیق دهند.

بعد از اقامت در عراق وارد لبنان شدید، چطور شد که این‌جا آمدید و کارهای فرهنگی را شروع کردید؟

هر منطقه حکم خودش را دارد، همان‌گونه که هر شخص روحانی شخصیت خاص خودش را دارد. به هرحال، دست قضا و قدر ما را به لبنان کشاند. این امکان وجود داشت که به اروپا بروم، چون آن موقع ارتباطم با مخالفین نظام طاغوت خوب بود و یکی از پایگاه‌های مهم آنها اروپا بود. اما دست قضا و قدر من را به لبنان کشاند و توفیق آشنایی با موسی صدر را پیدا کردم. ایشان هم در اوایل کار نیاز داشت یک ایرانی بیاید و باهم هم نفس‌ باشند. لبنانی‌ها با او خیلی موافق نبودند، امام موسی صدر افکار سیاسی داشت و جو لبنان ورود به مسائل سیاسی را نمی‌پذیرفت و آنجا همان فضای نجف حاکم بود.

از آشنایی خود با امام موسی صدر بگویید.

من با امام موسی صدر در شهر صور سوریه آشنا شدم. مجلس شیعه تصویب نشده بود و امام موسی صدر تلاش می‌کرد که علمای شیعه را منسجم کند، زیرا در لبنان نظام سیاسی چند قطبی بر شیعیان حاکم بود. مثلاً بیت حماده در بعلبک زعامت شیعه را برای خود متصور بود، چون مدتی رئیس پارلمان بود.

بیت اسعد در جنوب زعامت شیعه را بر عهده داشتند و اگر یک روحانی می‌خواست در منطقه نقشی داشته باشد، باید زیر پوشش و چتر آن‌ها می بود. امام موسی صدر دوست داشت خودش یک نظام و حرکت جدیدی به وجود بیاورد، اما با وجود مشکلات و چالش‌هایی که با آن مواجه بود، وقتی یک طلبه‌ای را می‌دید و احساس می‌کرد که فرد مفید است، فوراً او را جذب می‌کرد. آن زمان همچنین قضیه فلسطین مطرح بود و امام صدر نیز در باره آن حساس بود و بر علیه اسرائل موضع‌گیری می‌کرد.

این قصه مربوط به چه سالی است؟

فکر کنم سال چهل و شش باشد. امام موسی صدر در صدد بود که چگونه می تواند فضای حاکم بر لبنان را بشکند و این مجلس شیعه ایجاد شود و شرایطی را به وجود بیاورد که نفع مردم، فقرا و همه لبنانی‌ها در آن باشد و از اروپا و آفریقا به کشورشان باز گردند. ایشان کوشش می‌کرد که روحانیون با فضا حاکم آشنا شوند و تحلیل‌های سیاسی مناسب داشته باشند و روابط میان ایران و لبنان را بهبود ببخشند. امام موسی صدر تلاش می کرد چنین فضایی را به وجود آورد. ما در آن موقع یک طلبه‌ بودیم، از طرفی باید درس می‌خواندیم و از طرف دیگر باید با اندیشه و افکار امام موسی صدر و مسائل فلسطین آشنا می‌شدیم. در آن موقع جنگ ۶۷ هم شروع شده بود، هرچند وقتی من وارد لبنان شدم، چند درگیری دیگر صورت گرفته بود که من در صور مستقر بودم و مسؤولیت مرکز اسلامی را به عهده من گذاشته بودند. جنگ شروع شد و این جنگ تحول بزرگی به وجود آورد چون شکست بود و آن‌ هم یک شکست مفتضحانه برای عرب‌ها. تبلیغات شان اثر نداشت، هم شکست خوردند و هم سرشکسته شدند.

امام موسی صدر، در چنین شرایط و فضای نامساعد، شروع به کار تبلیغاتی کرد باید در چند جهت مبارزه را پیش می برد. ایشان شخصیتی بود که خداوند او را ساخته بود که در چنین شرایط سختی بیاید مردم لبنان را از این حالت که به وجود آمده و حضور علمای کهن‌سالی سیاست را حرام می دانستند، خارج کند. او می بایست مسلمانان را از تأثیرپذیری اندیشه‌ سیاسی مسیحیان و افرادی که خود را ذوب در افکار و اندیشه سیاست‌مداران مسیحی کرده بودند،‌ نجات می داد. شیعیان در وضعیت خوبی قرار نداشتند، علماء بزرگ سیاسی، مانند مرحوم «شرف‌الدین» و «سید محسن امیر» و... از دنیا رفته بودند، فرانسه هم در آن زمان قانون سیاسی را وضع کرده بود که در آن سه کرسی وجود داشت، کرسی اول را به اقلیت مسیحی اختصاص داد، کرسی دوم را که پارلمان بود در اختیار شیعیان گذاشت که آنها هم تحت تاثیر و حمایت مسیحیت بودند و کرسی سوم را در اختیار اهل‌سنت قرار داد، که هنوز همین روند ادامه دارد. شیعیان با این روند موقعیت خوبی به دست آوردند، اما درست نمی توانستند از آن استفاده کنند. امام موسی صدر، با کسی که در آن زمان رئیس پارلمان بود، میانه خوبی نداشت و شخصی که گرایش به ایشان داشت نماینده منطقه «بعلبک» و «حرمل» بود که پیر شده بود و در مجلس رأی نیاورد. آقای «کامل اسعد» که «کامل زیتونه» هم به او می‌گفتند، آدم بدجنسی بود که ریاست پارلمان را به عهده داشت و امام موسی صدر را خیلی رنج می‌داد.

امام موسی صدر تلاش می کرد کاری را انجام دهد که باعث افتخار و سربلندی شیعه در لبنان باشد، طلبه‌ها را جذب می‌کرد، از جمله جذب شدگان من بودم. ایشان مرکز اسلامی را در شهر صور در مقابل حوزه کوچک آقای «شیخ عزالدین» تأسیس کرد و طلبه‌ها آن حوزه همگی آمدند به سمت مرکز اسلامی، حوزه او تعطیل شد و این سبب دشمنی بیشتر گردید. امام موسی صدر در مرکز اسلامی تازه تأسیس شده، تلاش می‌کرد طلبه‌هایی را در آن‌جا تربیت کند که در آینده موثر باشد و در آینده اگر رأی‌گیری شود،‌ آنان بتواند هم در مسأله مجلس شیعیان و هم در مسائل دیکر موثر باشند، تحولی در لبنان به وجود آورند.

طلاب جوان کم بودند و همین ها هم بیشتر انگیزه داشتند که درس بخوانند و مراتب علمی را داشته باشند و بیایند مجتهد شوند و یا بیشتر دوست داشتند که قاضی شوند و یک پست حکومتی بدست بیاورند و راجع به احوال شخصیه شیعیان قضاوت نمایند. در لبنان هر مذهب قاضی جداگانه و مربوط به خودش را دارد، امکانات خوب و حقوق خوب نیز دارند. اگر طلبه‌ای می‌خواست درس بخواند هدفش رسیدن به همین موقعیت بود، که مسئولیت این مسأله را مجلس شیعیان، که خودش نیز یک نهاد دولتی است، عهده‌دار بود. مجلس شیعه باید قضات را باید معین می کرد، چون مجلس شیعه طلبه‌ای را تربیت می‌کند که گرایش به این نقش را داشته باشد،‌ نه گرایش سیاسی.

امام موسی صدر طرحی خاص درباره اندیشه سیاسی داشت و طلاب جوان را با همان گرایش سیاسی تربیت می‌کرد. یعنی امام موسی صدر سیاست‌اش این بود که طلبه‌ها گرایش به اندیشه سیاسی امام(ره) پیدا کنند. اندیشه سیاسی امام که از قم شروع شد و بر علیه آمریکا و اسرائیل بود، تازه به نجف رسیده بود که امام را تبعید کردند. امام(ره) بعد از مدتی که به نجف برگشت، نجف خالی از اندیشه سیاسی، متحول شد و امام(ره) فضای نجف را عوض کرد.

امام موسی صدر با تبعیت از سیاست امام (ره) تلاش داشت که بتوانند ایرانی‌های را که می‌خواستند از نجف یا ایران به لبنان بیایند، به مرکز اسلامی منتقل کند. من به عنوان یک طلبه در آن زمان به اندیشه‌های ایشان گرایش پیدا کردم و مرکز اسلامی را اداره می کردم.

تلاش‌های امام موسی صدر چه‌قدر در صدد پیاده کردن اندیشه سیاسی امام(ره) در لبنان بود؟

در قدم نخست امام موسی صدر، خیلی به دنبال ترویج اندیشه سیاسی امام(ره) در لبنان نبود؛ چون شرایط و فضای موجود اجازه چنین کاری را نمی‌داد. ایشان در فعالیت‌هایش می‌خواست یک حد وسطی را حفظ کند، از طرفی می‌خواست طلبه‌ها از اوضاع و شرایط روز مطلع باشند و سیاست را بدانند و از سوی دیگر، توجه داشت که مشکل پیدا نشود، زیرا اگر در آن شرایط می‌خواست به صورت مستقیم اندیشه سیاسی امام(ره) را طرح کند، با چالش‌های زیاد مواجه می شد. چنان‌چه، ایشان را متهم کردند که وی جاسوس شاه است، به خصوص وقتی که مجلس شیعه شکل گرفت. یعنی شرایط در زمان برای ترویج اندیشه امام(ره) مناسب نبود و ایشان خیلی با احتیاط قدم بر می‌داشت.

ایشان امام(ره) را قبول داشت؟

ایشان به دنبال ترویج اندیشه‌های امام (ره) بود، اما شرایط و موقعیت اجازه چنین کاری را نمی‌داد. وقتی ایشان مجلس شیعه را تأسیس کرد، آن زمان به صورت روشن ایشان سیاست‌هایش را اعلام کرد و آنجا معلوم شد که به دنبال ترویج اندیشه امام (ره) است. به اندازه‌ای فضا در نجف بد بود که طلبه‌هایی که در مرکز اسلامی تربیت می‌کردیم،‌ همگی به عراق و نجف و... مهاجرت کردند.

دولت لبنان این طلبه‌ها را تبعید کرد؟

نه، من تشویق کردم که طلبه‌ها مهاجرت کنند. نه امام موسی صدر می‌توانست در مرکز اسلامی کارهای را در رابطه با اندیشه امام(ره) انجام دهد و نه شرایط لبنان آن زمان مساعد این کار بود. لذا من طلبه‌ها را تشویق کردم که به نجف بروند، آن‌جا امام(ره) حضور حضور داشت و فضای سیاسی بازتری حاکم بود. از آن طلبه‌ها، الان زیاد هستند که به مرتبه علمی بالایی رسیدند.

دلیل ربودن امام موسی صدر به روایت شاگردش

دو سال به خاطر معالجه‌ام که خون دماغ می‌شدم به لبنان آمدم، بعد از آن، با آقای شیخ حسن حریری، رفتیم به نجف و آن‌جا از من تعهد گرفت که به لبنان برگردیم، اما من در نجف ماندگار شدم و طلبه‌ها به خاطر من آمدند نجف.

امام موسی صدر نیز مرکز اسلامی را رها کرد و قضیه ملت شیعه را در لبنان دنبال می‌کرد. یک طلبه را که از شاگردان خودم بود،‌ به خاطر همین مسأله فرستاد نجف، من این طلبه را که حامل امانات بود بردم خدمت آیت‌الله خویی، حضرت امام (ره) و آیت‌الله شاهرودی، امانات را رساندیم و ایشان را بعد از یک هفته آوردم فرودگاه بغداد که به لبنان برگردد، اما در فرودگاه گیر افتادیم، من فرار کردم و شبانه به منزل آیت‌الله خویی رفتم، گفتم طلبه‌ای که همراه من بود و از شما نامه‌ و اماناتی گرفت که برای امام موسی صدر به لبنان ببرد، در فرودگاه بازرسی کردند و فهمیدند مطالب درباره شیعه است، گفت: خوب مواظب خودت باش تا ببینیم چه می‌شود. همان شب از بغداد دستور آمد که فلانی و فلانی و فلانی را دستگیر کنید و بفرستید بغداد، که یکی از آن افراد من بودم. چند نفر را گرفتند و من فرار کردم. بعد از چهل روز آوارگی موفق شدم، با ویزای جعلی خودم را برسانم لبنان. دلیل اینکه دنبال دستگیری من بودند این بود که می گفتند من رابط میان امام موسی صدر و مراجع نجف هستم. وقتی امام موسی صدر متوجه این تهمت شد، بنده را به‌عنوان نماینده در جنوب لبنان فرستاد و من پنج سال در آن‌جا نماینده بودم.

شما در این پنج سالی که در آن‌جا تشریف داشتید افکار امام را ترویج می‌کردید؟

من از اول مقلد امام (ره) و مروج اندیشه امام بودم. در ضمن هیچ وقت با امام موسی صدر نیز مخالفت نکردم؛ مگر در موارد بسیار اندک، مانند اینکه ایشان خیلی علاقه‌مند نبود که در آن شرایط افکار امام (ره) در لبنان مطرح شود. ایشان فرد معارض با امام (ره) نبود اما در آن شرایط نیز مروج افکار امام (ره) نبود. یعنی برای من در چند مورد ثابت شد که ایشان دوست نداشت در آن شرایط افکار امام در لبنان تبلیغ شود و دلیل آن شاید به‌خاطر دولت لبنان یا روحانیون مقیم آنجا بود و شاید شرایط عمومی اجازه چنین کاری را نمی‌داد.

وقتی من به لبنان آمدم، حزب اَمل تأسیس شد و من مسئول نظامی بودم و پنج سال در منطقه‌ای که شش قریه شیعه بود از طرف ایشان نماینده بودم و شهدای زیادی دادیم. ایشان با عرفات خیلی نزدیک بود و عرفات در تأسیس حزب اَمل شریک بود. دوره‌های نظامی از طرف فلسطینی‌ها بود و امکانات نظامی را عرفات می‌داد که این اقدامات کاملاً سری بود و با آن انفجار عظیمی که اتفاق افتاد، علنی شد و شهدای زیادی دادیم، وقتی علنی شد، دیگر امام موسی صدر نتوانست آن را مخفی کند.

کجا این انفجار اتفاق افتاد؟

انفجار در پایگاهی به نام «عین‌الجیش» درون کوه‌ها بود که بچه‌ها در آن‌جا توسط فلسطینی‌ها دوره نظامی می‌دیدند اتفاق افتاد. قضیه این‌گونه بود، هنگام آموزش بمبی که برای زیر تانک کاربرد داشت از دست یکی از بچه در زمان آموزش افتاد و منفجر شد، هفتاد یا هشتاد نفر که به‌صورت حلقه‌ای نشسته بودند، همان‌جا شهید شدند و حدود ۳۰ نفر نیز مجروح شدند.

خلاصه ضربه‌ خیلی سختی بود. در آن‌جا افراد، دوره آموزش نظامی چند هفته‌ای می‌دیدند و بعد آنها از افراد نظامی سری ما محسوب می‌شدند. این برنامه مخفی بود ولی وقتی علنی شد، مردم به خانه ما حمله کردند که شما بچه‌های ما را به کشتن دادید. من یک ماه از ترس مردم در بیروت آواره شدم، خانواده‌ام در آنجا با ترس و تهدید مردم زندگی می‌کردند، تا این‌که بعد از سی یا چهل روز با ماشین امام موسی صدر دو نفره رفتیم به منطقه که هم به خانواده‌های شهدا سرکشی کردیم و هم این‌که من را برگردانند به منطقه.

یادم می‌آید از خانه خانواده یکی از شهیدان که بیرون آمدیم، یک‌دفعه احساس کردم یک‌چیزی به سرم اصابت کرد، من عقب برگشتم، دیدم که یک خانم با کفش زد به سرم و به صورتم آب دهان انداخت؛ در صورتی قبلش در خانه آن‌ها چایی خورده بودیم. این زن آنجا به احترام امام موسی صدر هیچ کاری نکرده بود و همین که از خانه بیرون آمدیم این عمل را انجام داد. گفتم:‌ آقا موسی دیدی؟ گفت: سید عیسی بیا، از این اذیت‌ها اجداد ما زیاد کشیدند، حالا شما از یک لنگ کفش ناراحتی؟

تفاوت سِنّی شما با موسی‌ صدر چه‌قدر بود؟

ایشان بیست سال از من بزرگ‌تر بود و حدود پانزده سال زودتر از من به لبنان تشریف آورده بودند.

زمان فعالیت امام موسی صدر چه‌قدر بود؟

من در سال ۶۷ میلادی وارد لبنان شدم، او حداقل پانزده سال قبل از من آنجا بود؛ از آن موقع تا یک سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایشان در لبنان فعالیت می‌کرد، تا این‌که ربوده شد.

اصل ارتباط من با ایشان همان پنج سال که نماینده ایشان در جنوب لبنان بودم، است. ایشان وقتی مجلس شیعه را در لبنان تأسیس کرد، به‌رغم خیلی از مخالفت‌ها و تنش‌ها، شیعه در لبنان زنده شد. اما اهل سُنَّت ناراحت شدند. عرفاتی‌ها ناراحت شدند چون پیش از آن شیعه رسمیت قضایی نداشت، شیعه زیر پرچم سُنّی‌ها محکمه داشتند، مجلس فتوای عام و مجلس بزرگ اسلامی مال سُنّی‌ها بود.

با این کار امام موسی صدر، شیعه مستقل شد که این اتفاق سبب خیلی از رنج‌ها برای امام موسی صدر شد. ایشان در این مدت کوشش کرد خیلی از طلبه‌ها را جذب کند ولی آن‌های که جذب نشدند به‌عنوان مخالف در برابر ایشان قرار گرفتند و کارشکنی می‌کردند اما ایشان همواره با حوصله‌ سعی می‌کرد، طلبه‌ها را به نجف بفرستد و آن‌ها را براساس روش و مشرب خود تربیت کند. ایشان با تربیت چنین طلبه‌هایی توانست در سال ۶۷ مردم را بشوراند و یک نشست هفتاد هزار نفری راه بیاندازد و در منطقه بعلبک حدود صد هزار نفر از شیعیان را جمع کند و این خیلی کار مهمی بود.

در سال ۶۸ یک چنین نشستی را در صور تشکیل داد، و این کارش مردم را بیدار کرد که حق و حقوق شیعه باید گرفته شود. شیعه باید یک مجلس مستقل از اهل‌ سُنَّت داشته باشد و دیگر این‌که باید براساس عدالت حقوق ما در پارلمان رعایت شود و مردم خودشان باید در انتخابات سیاسی سهم داشته باشند.

در فرایند این حرکت مردمی، آهسته‌آهسته، حزب امل نیز از حالت سِرّی بیرون آمد و حرکت نظامی شکل گرفت و ایشان در لبنان نهضتی را به وجود آورد. هرچند شکل‌گیری این نهضت، فضا را بر ایشان تنگ کرد و مخالفان علیه ایشان تبلیغ کردند که ایشان از آدم‌های شاه است و با پول‌های شاه کار می‌کند، به همین خاطر لیبی و سوریه مخالفش شدند. با گذشت زمان ایشان توانست، حافظ اسد را متقاعد سازد و با خودش همراه نماید، اما عرفات و سُنّی‌ها را از دست داد، در عوض توانست علوی‌ها را جمع کند،‌ اعم از علوی‌های لبنان و علوی‌های سوریه و در رأس آن حافظ اسد. این کارش باعث شد که دشمنان امام موسی صدر زیاد شوند، لیبی و عرفات دشمن خوانخوار ایشان شدند.

چرا لیبی مخالف شد؟

در لبنان، لیبی و سوریه هر دو نقش داشتند، از نظر نظامی سوریه حاکم بود و از نظر اقتصادی لیبی. لیبی به دلیل اقتصادی هم با عرفات میانه خوبی داشت و هم با سوریه. در اوائل، سوریه با امام موسی صدر خوب نبود، اما با گذشت زمان با ایشان خوب شد و با لیبی مخالف. ایشان هم به‌خاطر ایجاد هماهنگی و رفع کدورت میان لیبی و سوریه به لیبی رفت که همان‌جا گیر افتاد. الجزایر واسطه شد که امام موسی صدر برود در جشن وطنی در لیبی شرکت کند، حالا دسیسه بود یا هر چیز دیگر، ایشان رفت و تا حالا بر نگشته است.

پیش از رفتن امام موسی صدر به لیبی، مدتی از جنوب لبنان به‌خاطر مخالفت‌های که بود آواره شد. چون در جنوب فلسطینی‌ها حاکم بودند، عرفات حاکم بود و مخالفت‌هایش با امام موسی صدر شروع شده بود، ایشان آواره شد و فقط می‌توانست برود سوریه و برگردد. من نیز به دلیل نزدیک بودنم با امام موسی صدر،‌ تهدید شدم و شبانه به منزلم هجوم آوردند و گفتند:‌ یک هفته فرصت دارید که منطقه را ترک کنید.

چه‌کسی شما را تهدید می‌کرد، دولت؟

دولتی نبود، فقط فلسطینی‌ها آنجا حاکم بودند، عرفات در لبنان قدرت زیادی داشت و همه نقاط لبنان را قبضه کرده بود. امام موسی صدر از لبنان محروم شد، من نیز آواره شدم. دو باره به منزل من حمله کردند، خانواده‌ام زبانشان لال شد،‌ یک بچه‌ام را از دست دادم. من هم از جنوب لبنان آواره شدم، به ایران و اروپا که نمی‌توانستم بروم،‌ تنها راه که مانده بود،‌ سوریه بود،‌ باید در کنار امام موسی صدر به آنجا می رفتم.

حدود ۶ ماه در سوریه ماندیم، دوباره برگشتیم لبنان و در بیروت ساکن شدیم، از آن زمان میانه من با امام موسی صدر به‌هم خورد، زیرا لازمه ارتباط من با امام (ره) به شکلی بود که مجموعه زیادی از زوار و انقلابیون مستقر در منطقه، همگی مخالف امام موسی صدر بودند. یعنی همه زوار ایرانی که در منطقه مانند دکتر صادقی، جلال فارسی، شهید محمد صالح و... تمام‌شان امام موسی صدر را متهم می‌کردند که با شاه ارتباط دارد. به‌خاطر شرایط که بود ما از امام موسی صدر بریدیم چون امام (ره) می‌گفت با فلسطنیان باشید، هر چند عرفات با امام موسی صدر مخالف شده بود. تأکید امام (ره) بر ارتباط محکم با فلسطینی‌ها لازم بود من به‌عنوان روحانی و نظامی که می‌توانست نیروها را آموزش دهد، ارتباطم با فلسطینی‌ها و عرفات محکم بماند و این بر خلاف مصلحت امام موسی صدر بود.

یادم می‌آید اول پیروزی انقلاب بود که منزلم منفجر شد. چهار بار منزل من هدف اسرائیل و دشمن‌ها قرار گرفته است. ماشینم وقتی منفجر شد، عرفات یک نفر را دنبالم فرستاد و نهار را آن روز با هم بودیم و بعد به یک نفر از مسئولین شیعه به نام ابوطعام دستور داد یک ماشین خوب برای من بخرند و دو نفر محافظ هم شبانه‌روز در کنارم باشد. به عرفات گفتم: اولاً امام به ما گفته که به فلسطین کمک کنید، نه این‌که از فلسطین کمک بگیرید و ثانیاً خدا خط ۱۱ را برایم نگهدارد. پرسید: خط ۱۱ چیست؟ گفتم: خط ۱۱ این دوتا پاهایم هست. خلاصه هیچ‌کدام را نپذیرفتم و ارتباطم با عرفات به‌خاطر ایرانی‌ها و زوارهای که آمدند و باید دوره می‌دیدند و من مسئول آموزش آن‌ها بودم، هم‌چنان بر قرار بود. امام موسی صدر با این ارتباط مخالف بود و شرایط و فضای حاکم اجازه نمی‌داد که ایشان با فلسطینی‌ها ارتباط خوبی داشته باشد چون شیعیان از دست نیروهای سیاسی حاکم بر فلسطین به تنگ آمده بودند. امام موسی صدر این جو فشار را از روی شیعیان برداشت و فلسطینی‌ها در جنوب لبنان ضعیف شدند و دشمنی‌ها با امام موسی صدر زیاد شد.

در چنین شرایطی ما مانده بودیم که چگونه می‌شود با امام موسی صدر همکاری کرد یا با او مخالف نکرد. این بود که امام (ره) به پاریس رفت و خلاصه من هم به فرانسه رفتم و از آن‌جا راه من به ایران باز شد؛ یعنی بعد از ۱۷ سال همراه امام برگشتم ایران.

فتوای عملیات استشهادی علیه آمریکایی‌ها را از امام گرفتم

شما چه‌مدت همراه امام (ره) بودید؟

دو ماه و نیم در پاریس بودم و بنا بود که همراه امام (ره) به ایران بیایم. وقتی به فرودگاه رسیدم برنامه عوض شد. گفتند هفتاد نفر باید عوض شوند و جایشان را به خبرنگاران بدهند. خلاصه یک مجموعه هفتاد نفره گفتند که ما حاضریم جای خود را به خبرنگاران بدهیم. هواپیما رفت برای سوخت‌گیری کامل، چون احتمال داشت که اجازه فرود ندهند. ما منتظر پرواز دوم ماندیم. با پرواز دوم دانشجویان، رزمندگان، شخصیت‌های نزدیک به امام (ره) و آقای اشراقی داماد امام همراه جوانانی که در پاریس تظاهرات می‌کردند و... همه در این پرواز باهم بودیم و به سمت ایران حرکت کردیم.

از همان زمان، راه من به ایران باز شد. مدت یک ماه در ایران بودم و حدود دو ماه در پاریس، باید برمی‌گشتم لبنان و از خانواده‌ام مطلع می‌شدم. آن موقع ارتباطات مثل الآن نبود. من سه ماه بود که از خانواده‌ام خبر نداشتم.

چه زمان به لبنان برگشتید؟

امام (ره) به ما حکم کتبی دادند که برگردیم به منطقه و من برگشتم. ارتباط من با مجلس شیعه اسلامی، خوب نیست؛ چرا که ما را از معارضین و مخالفین می‌دانند. از اول انقلاب تا الآن آن‌ها توقع داشتند که ما پشتیبان آن‌ها باشیم اما آن‌ها از ما پشتیبانی نکردند؛ نه از امام‌ (ره) و نه از مرجعیت‌شان، طبیعتاً بین ما و حزب امل جدایی افتاد.

با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران،‌ حزب‌الله شکل گرفت؛ پایگاه نظامی آن دو سال در منزل خودم بود، بچه‌ها قرارداد شهادت امضا می‌کردند، شاید بیش از هفتاد نفر در خانه خودم قرارداد شهادت امضا کردند. امکانات در اختیار همین بچه‌ها قرار داده می‌شد و از همین جنوب جنگ با اسرائیل شروع شد.

طرح شکل‌گیری حزب‌الله از سوی چه‌کسی مطرح شد؟ آیا امام (ره) این طرح را دادند؟

وقتی مخالفت با امام (ره) شروع شد، حزب‌ امل توسط امام (ره) و شهید چمران تأیید نشد و... وقتی اسرائیل جنوب لبنان را اشغال کرد، باید یک حرکتی شروع می‌شد، حرکت نظامی از منزل خودم شروع شد، ما اصلاً در فکر تأسیس حزب‌الله نبودیم، تنها به دنبال مقاومت بودیم. امکاناتی که از فلسطینی‌ها گرفته بودیم زیاد بود، دوره‌های نظامی هم که با فلسطینی‌ها دیده بودیم سبب شد که مبارزه را شروع کنیم و شرعیت مبارزه بر علیه اسرائیل و حتی حکم عملیات استشهادی را من از حضرت امام (ره) گرفته بودم و ایشان سه بار فرمود جائز است. من در صدد گرفتن استفتاء به‌صورت کتبی بودم که به‌عنوان یک هدیه برای فرزندان امام (ره) در لبنان ببرم. شب استفتاء را نوشتم صبح اول وقت آمدم، دادم به آقای صانعی ایشان رفت، برگشت و گفت: امام می‌گوید... راستگو و صادق می‌داند و اگر کسی ایمان ندارد،‌ هزار امضا هم باشد، قبول نمی‌کند. من با سرعت آمدم لبنان و زمینه‌ای عملیات استشهادی را در محل استقرار آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها فراهم کردم.

کار تأسیس حزب از منطقه بعلبک شروع شد که بچه‌های سپاه هم آمده بودند. من در تأسیس حزب هیچ نقشی نداشتم، اما خداوند توفیق داد کار نظامی را با مجموعه‌ای که از قبل پیروزی انقلاب با ما همکاری می‌کردند ادامه دادم. بعد از عملیات فتح خرمشهر، شهید حاج احمد متوسلیان و چهار نفری که ربوده شدند آمدند لبنان. اسرائیل حمله کرده بود و شرایط بسیار سخت بود. مدیریت آواره‌ها به عهده من بود و اولین کسی بودم که مسئول بنیاد شهید در منطقه لبنان، فلسطین و سوریه شدم. خاطرات زیادی از آن زمان دارم. برای مثال در منطقه برای شکست حصر فلسطینی‌ها و خواباندن فتنه، ۷۵ روز در محاصره بودم، فقط با خوردن علف زندگی می‌کردم.

در چه مقطعی؟

در سال ۸۵ یا ۸۶ در جنگ با اسرائیل در جنوب لبنان، فتنه به وجود آمد. حزب امل پایگاه اسرائیلی‌ها را گرفت و مسئول جمع‌آوری اسلحه از اردوگاه‌های فلسطینی‌ها شد. ایران موافق نبود، امام (ره) اجازه نمی‌دادند که فلسطینی‌ها خلع سلاح شوند؛ فلسطینی‌ها هم چند سال در اردوگاه‌های‌شان از آن دفاع کردند و به اسرائیلی‌ها اجازه نداد وارد اردوگاه شود، حالا که اسرائیل عقب‌نشینی کرده بود، حزب امل تصمیم داشت آنها را خلع سلاح کند. جنگ فلسطینی‌ها با حرکت امل شروع شد. من از سوی ایران مأمور شدم که بروم برای حمایت از فلسطینی‌ها، همان جا ۷۵ روز محاصره شدم که آثار بسیار عجیبی داشت. بعد از ۷۵ روز توانستیم محاصره را بشکنیم، مجروح‌ها را انتقال دهیم و فتنه را خواباندیم. مقام معظم رهبری (مدظله‌العالی) فرمودند «یک طلبه مستضعف، مثل سید عیسی که باب رحمتی است برای شیعیان در منطقه، موفق شد یک کاری انجام دهد که در تاریخ افتخاری برای ایران نوشته شود».

اسرائیلی‌ها شما را محاصره کرده بودند؟

ما توسط جنبش امل محاصره شده بودیم. فلسطینی‌ها خیلی کشته دادند؛ حدود صد نفر از آن‌ها کشته شدند. خاطراتی که من نوشته بودم، دفتر مقام معظم رهبری (مدظله‌العالی) اجازه چاپ نداد. آقای ولایتی گفت که آقای سید عیسی این‌قدر مظلوم است که در زمان حیاتش، گفته‌هایش انتشار نمی‌یابد، چه رسد بعد از مرگش! چون اگر منتشر شود دوباره سبب فتنه می‌شود.

من آن‌موقع متهم شدم به طرفداری از عرفات و تا حالا هم حزب امل و مجلس شیعه با من مخالف هستند، اما رهبر معظم انقلاب از این کار من خیلی تقدیر کردند؛ در نامه‌ای که من برای مقام معظم‌ رهبری (مدظله‌ العالی) نوشتم و مُطّلع شدم نامه به رؤیت ایشان رسید و خطاب به دفتر فرمودند: «به جناب آقای سید طباطبایی بگویید اینجانب تا به یاد دارم، شما را وجود با برکت و مفید و بی‌بدیلی برای منطقه لبنان شناختم و به هیچ وجه اعتقاد ندارم که لازم است شما آن‌جا را ترک فرمایید؛ مگر این‌که خود شما به این‌ کار راغب باشید و مادام که به خدمات و حضور خود در آن منطقه ادامه دهید، اینجانب به‌ قدر وسع ناچیز خود هر کمکی که بتوانم به شما خواهم کرد. توفیقات جنابعالی را از خداوند خواستارم».

مقام معظم رهبری در پاسخ به نامه فرمودند:‌ «در مسأله شما دو مقوله وجود دارد؛ اول اعتماد من به آقای سید عیسی طباطبایی. از اعتماد من به شما یک ذره کاسته نشده است و اگر بخواهم در لبنان پولی را خرج کنم و در آن‌جا دو نفر باشند که کاملاً مورد اعتماد من باشند، یکی از آن‌ها شما هستید. دوم این‌که در مصرف وجوهات چه مواردی مورد قبول من است. من می‌گویم مخارجی که بیشتر جنبه وجوهاتی آن در نظر باشد، البته من در خارج سهل‌تر از داخل برخورد می‌کنم؛ زیرا چه‌بسا مواردی از قبیل ساختن حسینیه، مراکز اسلامی و مساجد که در بعضی از جاها بدیلی هم ندارد، در خارج ممکن است ضرورت داشته باشد. خلاصه هر چه مربوط به آبروی شیعه و اسلام باشد، من حرفی ندارم، تشخیص موارد هم به عهده‌ شماست».

موضوع این نامه برای زمانی‌ست که دفتر نمایندگی و مؤسسات و همه‌چیز را به حزب‌الله سپردم و قصد داشتم که ایران برگردم و همه‌چیز در اختیار حزب‌الله باشد؛ دو نامه نوشتم به فاصله ۶ ماه تقریباً که هر دو نامه جوابش آمد که دوباره ماندم لبنان و یک بیمارستان تأسیس کردم.

 

    دیدگاه شما
    پربازدیدترین اخبار