زندگی وحشتناک زن ۱۹ ساله در خانه شوهر شیشه‌ای

زن جوان از رفتارهای ترسناک شوهر معتادش می‌گوید و توضیح می‌داد همسرش دخترشان را آزار می‌دهد.

زندگی وحشتناک زن ۱۹ ساله در خانه شوهر شیشه‌ای

رفتارهای وحشتناک شوهر معتادم به جایی رسیده بود که به خاطر عصبانیت از گریه‌های دختر کوچکم، قصد داشت او را از پنجره پایین بیندازد اما من با گریه و التماس بالاخره دخترم را نجات دادم. با وجود این، او وقتی فهمید مسیر کلانتری را در پیش گرفته‌ام ناگهان …

به گزارش زنهار به نقل از روزنامه خراسان، اینها بخشی از اظهارات زن ۱۹ ساله ای است که با سروصورت زخمی وارد مرکز انتظامی شده بود تا از شوهر معتادش شکایت کند. این زن جوان با بیان این که همسرش در قاب توهم قرار دارد، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری رسالت مشهد گفت: سیزدهمین بهار زندگی را تجربه می کردم که ناگهان در عزای مادرم، رخت سیاه پوشیدم و سوگوار شدم. این ماجرا تاثیر بدی بر روح و روانم گذاشت به طوری که دیگر انزوا و گوشه گیری را بیشتر دوست داشتم. اگرچه آن زمان در یکی از روستاهای اطراف مشهد زندگی می کردیم و من هم با ترک تحصیل در مقطع ابتدایی به مدرسه نمی رفتم اما حوصله انجام امور خانه داری را هم نداشتم.

در این شرایط پدرم با زنی اهل مشهد ازدواج کرد و ما مجبور به مهاجرت شدیم. حالا دیگر همه امور خانه داری به دوش من افتاده بود و باید از دو برادر کوچک و خواهرم نیز مراقبت می کردم. پدرم اوضاع اقتصادی متوسطی داشت ولی روزگار برای ما سخت می گذشت تا این که در ۱۶ سالگی به اولین خواستگارم پاسخ مثبت دادم.

«اکبر» را یکی از همسایگان معرفی کرده بود و جوانی آرام و باوقار به نظر می‌رسید. اگرچه او ۱۳ سال از من بزرگ‌تر بود ولی چون شرایط زندگی در منزل پدرم را مناسب نمی دیدم، تصمیم گرفتم تن به این ازدواج بدهم و از این وضعیت اسفبار رهایی یابم. دوران نامزدی ما خیلی کوتاه بود و طولی نکشید که زندگی مشترکمان را آغاز کردیم و ۸ ماه بعد هم صاحب یک دختر زیبا شدم.

با وجود این هیچ کس در خانواده همسرم از به دنیا آمدن «مهتاب» خوشحال نشد چرا که «اکبر» و خانواده اش در آرزوی داشتن پسر بودند و حالا فرزند من دختر بود اما «مهتاب» دلگرمی خاصی به زندگی من بخشید و اوضاع روحی و روانی ام دگرگون شد. هنوز غرق در لذت و شیرینی به دنیا آمدن دخترم بودم که متوجه شدم شوهرم به موادمخدر صنعتی (شیشه) اعتیاد دارد اما بدتر از آن این بود که او برای تامین هزینه‌های اعتیاد به همراه دوستان لاابالی‌اش که اطرافش را گرفته بودند به خرید و فروش موادمخدر می پرداخت. هرچه تلاش کردم او را ترک بدهم و از این مسیر بازدارم، به نتیجه نرسیدم.

حالا دیگر وضعیت نابسامان و آشفته‌ای در زندگی‌ام به وجود آمده بود و روی بازگشت نزد خانواده‌ام را هم نداشتم. مصرف موادمخدر همسرم هر روز بیشتر می شد و من و دخترم را نیز به فلاکت و بدبختی انداخته بود، به طوری که «اکبر» بعد از مصرف شیشه دچار توهم می شد و من و دختر خردسالم را کتک می زد. حتی یک بار دخترم را که به خاطر بیماری بهانه گیری می کرد، با سیم داغ کرد و پیکرش را سوزاند. رفتارهای توهم آمیز او به جایی رسید که یک بار به دلیل گریه شبانه قصد داشت «مهتاب» را از پنجره به پایین بیندازد که من متوجه شدم و در حالی که دخترم بین آسمان و زمین معلق بود با گریه و التماس نجاتش دادم ولی از شدت ترس نفسم بند آمده بود و از وحشت بر خود می لرزیدم.

وقتی دیدم این رفتارهای هولناک و آزارهای جسمی و روحی شوهرم ادامه دارد، از فرصت استفاده کردم و از خانه بیرون آمدم تا خودم را به کلانتری برسانم ولی ناگهان او با موتورسیکلت مقابل چشمان من ظاهر شد و درحالی که خشم و عصبانیت در چهره اش موج می زد از من خواست به همراه دخترم به خانه بازگردم اما من به راهم ادامه دادم و او هم که گویی بویی از مهر و عاطفه پدری نبرده بود با بی رحمی گاز موتورسیکلت را فشرد و من ودخترم را زیر گرفت به طوری که به گوشه خیابان پرت شدم و دست و صورتم زخمی شد. به همین دلیل به کلانتری آمدم تاخودم را از این زندگی جهنمی و شوهر شیشه ای نجات دهم که هنوز در قاب توهم قرار دارد…

با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد لطفی (رئیس کلانتری رسالت مشهد) بررسی های روان شناختی و ریشه یابی این ماجرای تکان دهنده به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.

    دیدگاه شما
    پربازدیدترین اخبار